خانه تکانی
در حال کار کردن روی مقاله هستم که محمد میگوید: “قرار بود تشک تخت رو عوض کنیم.” میگویم: “اوهوم. میخوای
در حال کار کردن روی مقاله هستم که محمد میگوید: “قرار بود تشک تخت رو عوض کنیم.” میگویم: “اوهوم. میخوای
خواب دیدم به دفتر استاد رفتهایم. کل خانواده را با خودم برده بودم. استاد گفته بود همه میدانند که موقع
۳ دی ۱۴۰۲ خواب دیدم که تا صبح باران میبارد. با دوستی دربارهی تمام حرفهایی که با امینه زده بویم
صبح دلم میخواست کمی بدجنس باشم و انتقامی سخت از تمام کسانی که آزارم دادهاند، بگیرم، ولی وجدان جلویم را
ساعت ۵:۱۱ با صدای گربه از خواب بیدار میشوم. نمازم را میخوانم و یاد ذکری میافتم که مادربزرگ در خواب
۳۰ دی ۱۴۰۲ وقتی خواب بر تو عارض شود، چارهای جز در آغوش گرفتنش نیست. خواب درست شبیه کودک است.