لیلا علی قلی زاده

خانه تکانی

در حال کار کردن روی مقاله هستم که محمد می‌گوید: “قرار بود تشک تخت رو عوض کنیم.”

می‌‌گویم: “اوهوم. می‌خوای شماره رو بهت بدم؟”

می‌گوید: “الان؟ الان که نیستن. روز عیدی همه‌جا تعطیله.”

می‌گویم: “شاید بودن.”

و تلفن را به او می‌دهم. برای زنگ زدن مقاومت می‌کند، ولی بالاخره زنگ می‌زند.

یک بوق می‌خورد و کسی آنطرف خط جواب می‌دهد. برای خریدن تشک نیاز به بازارگرمی نیست. در عرض سه دقیقه معامله صورت می‌گیرد و یک دقیقه بعد تشک دوم را هم سفارش می‌دهد.

مقاله را رها می‌کنم. به سراغ اتاق خواب می‌روم. کار زیاد است. کار زیاد نیست. گرگیجه گرفته‌ام.

کمر درد دارم. کمر درد ندارم. درد در کل بدنم می‌چرخد. درد یک‌جا ثابت می‌شود.

می‌نشینم. می‌خواهم بنویسم. می‌نویسم، پاک می‌کنم. می‌نویسم و باز هم پاک می‌کنم.

تشک‌ها می‌رسد. تشک دختر بزرگ است. در تختش جا نمی‌شود. دوباره تماس می‌گیریم.

فرش‌ها موقع ناهار می‌رسد.

پرده‌ها باید شسته شود. دست تنها هستم.

خانه کوچک است. کارها زیاد نیست. کارها زیاد است. آدم گرگیجه می‌گیرد.

هنوز تشک دختر نرسیده است.

هنوز مقاله مانده است.

قیمت قرنطینه ۳ میلیون تومان است. از باشگاه ادبیات پی‌دی‌اف آن را دانلود می‌کنم.