سر درد
۲۵ دی ۱۴۰ خواب خوبی نداشتم. خواب همهی اقوامم را دیدم. آنهایی که جز اسمشان چیز دیگری در موردشان نمیدانم
۲۵ دی ۱۴۰ خواب خوبی نداشتم. خواب همهی اقوامم را دیدم. آنهایی که جز اسمشان چیز دیگری در موردشان نمیدانم
مدتی است که برنامههایم به هم ریخته است و نمیتوانم در هیچ کدام از باهمنویسیها شرکت کنم، ولی تمام تلاشم
۲۲ دی ۱۴۰۲ همیشه فکر میکردم تافتهای جدابافته هستم. اینکه در اوج شادی و لذت به یکباره احساس دلتنگی عجیبی
خواب میبینم در کتابخانه ملی هستم. جناب پایدار همه را به کتابخانه برده بود. باید چندین ساعت میماندیم. به پایدار
در حال اصلاح مقالهای بودم. عصبی بودم. فکر میکردم بیشتر ایراداتی که ویراستار از مقاله گرفته است با قصد
۲۰ دی ۱۴۰۲ دختر زیر گاز را خاموش میکند و بعد به پدرش میگوید: “میدونی چرا من همه چی رو