بدبیاری در فرودگاه
پوپکجان بیرون فرودگاه تا دلت بخواهد زمین و آسمان خاکستری و تار بود. فکر کرده بودم که پایم را که
پوپکجان بیرون فرودگاه تا دلت بخواهد زمین و آسمان خاکستری و تار بود. فکر کرده بودم که پایم را که
گاهی پیش میآمد که جوانکی که تازه از دانشگاه فارغالتحصیل شده بود، برای کسب تجربه به مدرسهی پسرانهی میثم
ساعت نزدیک ده بود. بچهها جلوی تلویزیونی خاموش به خواب رفته بودند. رواندازی سبک رویشان انداخته شده بود. زنی
در قبایل عربنشین مصر، قبیلهای بود که هر دختری آرزو داشت که در آن قبیله متولد میشد. قبیلهایی که رئیسش
توی لغتنامه، جلوی کلمهی مرضیه نوشته شده، کسی که خدا از او راضی باشد. زن حاجتیمور اسمش مرضیه بود. خانم
عدهی ما زیاد نبود، زیرا خانم میزبان علاقه داشت که همهی مهمانان در گفتگو شرکت کنند. او همیشه طوری جمع