ویرانههای معدن
شهر متروکه شده و در حال احتضار بود. جوانترها، از شهر رفته بودند. وقتی معدن بسته شد، آرام آرام شهر
شهر متروکه شده و در حال احتضار بود. جوانترها، از شهر رفته بودند. وقتی معدن بسته شد، آرام آرام شهر
نمایشنامهی مثل قمر نقشها: دو دختر جوان. پانزده تا هجده. کمیتوپر، با لباسهای بلند صورتی و روسریهای سفید. با گیسوانی
یک ربات کوچک موضوع انشاء: دوست دارید ربات اختصاصیتان چه شکلی باشد؟ این موضوع انشای خواهر یکی از
پدرم هفتهای یکبار جسمش را در انباری زیرزمین حبس میکرد. یک شبانهروز تمام. معلوم نبود در آن دخمه چه میگذرد.
حاجی مراد تازه پارچ را پر یخ کرده بود و روی سکوی کنار بقالیاش منتظر مانده بود تا آب
نزدیک میدان راهآهن جای دید و بازدید ما با دخترها بود. دخترهایی که با آنها قرار میگذاشتیم، دو دختر شهرستانی