
راز پدرم
خواسته بودی از روزی بگویم که برای اولین بار با موسیقی آشنا شدم. خواسته بودی از رازی بگویم که سالها در دلم داشتم و من باید برایت از اولینبار بگویم. از اولین باری که به کارگاه پدرم پا گذاشتم. همه
یک نویسنده ی عاشق هنر
خواسته بودی از روزی بگویم که برای اولین بار با موسیقی آشنا شدم. خواسته بودی از رازی بگویم که سالها در دلم داشتم و من باید برایت از اولینبار بگویم. از اولین باری که به کارگاه پدرم پا گذاشتم. همه
داستایِفسکی عزیز، حالا که این نامه را خطاب به شما مینویسم، شما مدتهاست که زیر خروارها خاک خوابیدهاید و این اولین بار است که برای یک شخصیت مشهورِ خفته در گور، نامه مینویسم. راستی شما وقتی از این دنیا
یکی از تمرینهای کارگاه نوشتن، نامهنویسی است. سالها پیش که حضور رسانهها در زندگیمان اینطور پررنگ نبود و دقایقی طولانی از حال یکدیگر خبر نداشتیم، نامه نوشتن امری بدیهی و دلچسب بود؛ اما حالا نامه نوشتن، وقتی میتوانیم به سادگی
پری عزیزم سلام چندبار به سرم زده بود که برایت نامه بنویسم. دقیقش را بخواهی از روزی که با هم قهر کردهایم، همش در فکر تو بودم و روزی نبوده که نخواسته باشم برایت نامه بنویسم؛ اما برایت نامه ننوشتم.
نمیخواهم نامهام را با سلام و احوالپرسی و جملات عاشقانه شروع کنم. چون امروز پر از گلایهام. گلایه از اینکه درست در بزنگاههای تاریخ نیستی. دیشب دوباره گیر افتاده بودم. میان احساسات خودم و معذوریتهای اخلاقیام. دیشب از دست همان
اندر احوالات من درود بر زهرا خاتون دوست گرامی و هم مسلکمان گفته بودید که شرحی از احوالاتمان برایتان بنویسیم. این چند روز حوصله شرح حال نویسی نداشتیم و سرمان به کارهای دیگری گرم بود؛ اما امروز بالاخره قسمت شد