لیلا علی قلی زاده

قرنطینه

بالاخره دایی دکترمان دعوتمان کرد. هر بار ما را می‌بیند می‌گوید بیایید خانه‌مان و ما رفتن به خانه‌اش را به

ادامه مطلب »

خانه تکانی

در حال کار کردن روی مقاله هستم که محمد می‌گوید: “قرار بود تشک تخت رو عوض کنیم.” می‌‌گویم: “اوهوم. می‌خوای

ادامه مطلب »

حس غرور

خواب دیدم به دفتر استاد رفته‌ایم. کل خانواده را با خودم برده بودم. استاد گفته بود همه می‌دانند که موقع

ادامه مطلب »

باران

۳ دی ۱۴۰۲ خواب دیدم که تا صبح باران می‌بارد. با دوستی درباره‌ی تمام حرف‌هایی که با امینه زده بویم

ادامه مطلب »

بدجنسی

صبح دلم می‌خواست کمی بدجنس باشم و انتقامی سخت از تمام کسانی که آزارم داده‌اند، بگیرم، ولی وجدان جلویم را

ادامه مطلب »

سحرخیزی

ساعت ۵:۱۱ با صدای گربه از خواب بیدار می‌شوم. نمازم را می‌خوانم و یاد ذکری می‌افتم که مادربزرگ در خواب

ادامه مطلب »