لیلا علی قلی زاده

چهارمین یادداشت روزانه آنلاین

۲۰ دی ۱۴۰۲

دختر زیر گاز را خاموش می‌کند و بعد به پدرش می‌گوید: “می‌دونی چرا من همه چی رو شبا چک می‌کنم؟ چون به مامان اعتماد ندارم. گوشی رو میزاره شارژ ولی نگاه نمی‌کنه که سیمش به برق وصل نیست. غذا رو از روی گاز برمی‌داره ولی یادش میره زیر گاز رو خاموش کنه. یخچال هم که درش یکم خراب شده رو چک نمیکنه که ببینه بسته شده یا نه.”

تا محمد بخواهد دهان مبارکش را باز کند و در تایید حرف دختر چیزی بگوید، لب به اعتراض می‌گشایم که همه‌ی کارها با من است و من خودم کلی رویا دارم. محمد قبول می‌کند که حق با من است و قضیه همین‌جا فیصله پیدا می‌کند.

صبح ساعت پنج و ربع بیدار می‌شوم. فرصت خوبی برای مطالعه است تا شش و ربع کتاب زندگی بعد از مرگ را می‌خوانم. بعد به آشپزخانه می‌روم تا چای دم کنم که صدای عسلی را می‌شنوم. برایش کمی غذا می‌برم ولی یادم می‌رود که در را ببندم. چند دقیقه بعد عسلی وارد خانه می‌شود. بغلش می‌کنم و داخل سبدش می‌گذارم و رویش را با پتو می‌پوشانم.

چندباری در طول روز به او سر می‌زنم. خودش را کش و قوس می‌دهد و سرش را زیر پتو می‌برد. محمد به او حسودی می‌کند.

کتاب اهمال کاری را گوش می‌دهم. تمرکز را به سر و استمرار و مداومت را به ستون فقرات تشبیه کرده است. بدون سر و ستون فقرات هیچ کاری به سرانجام نمی‌رسد.

یک نفر بابت مقاله‌ای که نوشتم به من پیام می‌دهد و از من راهنمایی می‌خواهد. فکر می‌کردم کسی مقالاتم را نمی‌خواند، قصد داشتم مقاله‌نویسی را رها کنم.

داستان امروز رو با آهنگ سارق روح نوشتم ولی خوب پیش نرفت. مغزم قفل کرد. یک نمایش‌نامه هم نوشتم، نصفه و نیمه رهاش کردم. تمرکز ندارم. باشگاه خوب بود. دیگه گیج و منگ نیستم. وقتی حرکتی اشتباه انجام می‌شه، به خودم می‌گم، تمرکز کن و کمی آرام‌تر، بعد از آن حرکت اصلاح می‌شه.

باید یک مینی مقاله هم بنویسم. حوصله‌ی نوشتن مینی مقاله ندارم، پس باید برم سراغ مقاله‌های قدیمی و کمی اصلاحشون کنم.