هفتمین یادداشت روزانهی آنلاین
۲۲ دی ۱۴۰۲ همیشه فکر میکردم تافتهای جدابافته هستم. اینکه در اوج شادی و لذت به یکباره احساس دلتنگی عجیبی
۲۲ دی ۱۴۰۲ همیشه فکر میکردم تافتهای جدابافته هستم. اینکه در اوج شادی و لذت به یکباره احساس دلتنگی عجیبی
خواب میبینم در کتابخانه ملی هستم. جناب پایدار همه را به کتابخانه برده بود. باید چندین ساعت میماندیم. به پایدار
در حال اصلاح مقالهای بودم. عصبی بودم. فکر میکردم بیشتر ایراداتی که ویراستار از مقاله گرفته است با قصد
۲۰ دی ۱۴۰۲ دختر زیر گاز را خاموش میکند و بعد به پدرش میگوید: “میدونی چرا من همه چی رو
۱۹ دی مسخره و شاید کمی عجیب است که هر صبح با جملهای از خواب بیدار میشوم. امروز این جمله
ساعت شش و بیست دقیقهاست و آسمان هنوز تاریک است. کاش میتوانستم بیشتر بخوابم. ولی صدای عسلی میآید. منتظر وعده