گردنآویز مادربزرگ
گردنآویزش خیلی میارزید. شاید قد یه خونه توی سعادتآباد. آویزش گل رزی بود اندازهی کف دست با دوتا جواهر قیمتی
گردنآویزش خیلی میارزید. شاید قد یه خونه توی سعادتآباد. آویزش گل رزی بود اندازهی کف دست با دوتا جواهر قیمتی
وقتی تازه وارد آموزشگاه هنری سرویاسین شده بودم مدتی بود که هنرجویان قدیمیتر تلاش میکردند که خودشان را به نمایشگاه
ارتباطم را با این فضا از دست دادهام. عادت به کوتاهنویسیهای تلگرام باعث شده است که دیگر نتوانم با این
خانهی جدید بزرگ و دلباز بود. مادر میخواست خانه را به همه نشان بدهد. در این بیست سال مستاجری
فریاد زد: «آخ.» پشت میز نشسته بودم و به پایان داستانم فکر میکردم. سرم را از پشت پیشخوان آشپزخانه بالا
هیچ چیز سرجایش بند نبود. همهچیز مغشوش و درهم و برهم و در حالهای از ابهام بود. مادر بیحوصله کنار