عشق دو گنجشک
عزیزکم جلوی پنجرهی اتاقم روی لبه سیاه شیروانی که آب باران در گودال آن جمع شده دو گنجشک نشستهاند. یکی
عزیزکم جلوی پنجرهی اتاقم روی لبه سیاه شیروانی که آب باران در گودال آن جمع شده دو گنجشک نشستهاند. یکی
تمام فضای خانه آکنده از عطر قرمه سبزی شده بود. معبر گفت: «درایت به خرج دادین که برای همسرتان قرمهسبزی
پوپکجان بیرون فرودگاه تا دلت بخواهد زمین و آسمان خاکستری و تار بود. فکر کرده بودم که پایم را که
گاهی پیش میآمد که جوانکی که تازه از دانشگاه فارغالتحصیل شده بود، برای کسب تجربه به مدرسهی پسرانهی میثم
ساعت نزدیک ده بود. بچهها جلوی تلویزیونی خاموش به خواب رفته بودند. رواندازی سبک رویشان انداخته شده بود. زنی
در قبایل عربنشین مصر، قبیلهای بود که هر دختری آرزو داشت که در آن قبیله متولد میشد. قبیلهایی که رئیسش