جنایت و مکافات

جنایت و مکافات را امروز بالاخره به انتها رساندم. پایانش چقدر دلپذیر و خوشایند بود. جرعه جرعه کتاب را نوشیده بودم تا به این زودی‌ها تمام نشود. دو فصل با کتاب زندگی کرده بودم و مدام حضورم را در اتاق

ادامه مطلب »

تیمچه

تیمچه فرش‌فروش‌ها را دیده‌اید؟ فرش‌ها به خودی خود زیبا هستند. فرش‌هایی که در تار و پودشان رنج و شادی دخترکان نقش بسته است، به خودی خود زیبا هستند. هر رج آن‌ فرش‌ها، قصه‌ای دارد. قصه‌های عاشقانه‌ای که دخترکان از سوار

ادامه مطلب »

نامه‌ای به یک شخصیت مشهور

  داستایِفسکی عزیز، حالا که این نامه را خطاب به شما می‌نویسم، شما مدت‌هاست که زیر خروارها خاک خوابیده‌اید و این اولین بار است که برای یک شخصیت مشهورِ خفته در گور، نامه می‌نویسم. راستی شما وقتی از این دنیا

ادامه مطلب »

دیالوگ نویسی براساس دیالوگی از یک فیلم

+ “من با خوندن چندتا کتاب لامصب نمی‌تونم درباره‌ی تو بفهمم و بشناسمت. تا زمانی که خودت نخوای درباره‌ی افکارت و اینکه چه کسی هستی حرف بزنی من هیچی نمی‌تونم بفهمم ازت. و من استقبال می‌کنم از این قضیه، از

ادامه مطلب »

آبی

داستانی با الهام از آبی رضا دانشور من و حریف هر دو به دنبال صید ماهی هستیم. منتها این ماهی یک ماهی عادی نیست. برخلاف سایر ماهی‌ها رنگش آبی است و جثه‌ای عظیم دارد. خودمان آبی را ندیده‌ایم؛ اما از

ادامه مطلب »

رویایی در رقص باران

ماهورا در زیر آسمان ابری آرام و بی‌صدا می‌رقصید. باران که می‌بارید، از خود بی‌خود می‌شد. فرقی نداشت که چه به تن کرده است. لباسش نازک بود یا ضخیم، فرقی نمی‌کرد. موسیقی باران او را صدا می‌زد. می‌رقصید و بی‌توجه

ادامه مطلب »