شوق نوشتن
مدتی بود که دیگر دست و دلم به نوشتن نمیرفت. شاید در اینجا. در این مکان که روزی تنها یک
مدتی بود که دیگر دست و دلم به نوشتن نمیرفت. شاید در اینجا. در این مکان که روزی تنها یک
دستور داده بود نور اطاق را کم کنند. شاید فکر میکرد در نور کم میتواند خودش را پنهان کند. از
عصری با اصغر یه سر رفتیم مغازهی حسین برقکار. از هر دری حرف زدیم تا اینکه یاد قپی صمد افتادم
چند نفری از دوستان خانمجان زانویشان را عمل کرده بودند. خانمجان با اینکه با پاهایش روزی سه نوبت از خانه
عنوان: پلیس حافظه رمان پلیس حافظه، رمانی علمی تخیلی از یوکو اوگاوا است که تحت تاثیر رمان ۱۹۸۴ نوشته
عقربهی بزرگ سیاه هنوز ایستاده است؛ اما در آستانهی تکان خوردن است. از نگاه کردن به عقربهی ساعت خسته شدهام.