عذاب وجدان
وقتی مجموعه داستانهای کوتاهی با عنوان نه داستان از خالق ناطوردشت را میخواندم، به این فکر کردم که چقدر ساده
وقتی مجموعه داستانهای کوتاهی با عنوان نه داستان از خالق ناطوردشت را میخواندم، به این فکر کردم که چقدر ساده
در یک کافه دنج کوچک دو دوست پشت میزی نشستهاند. چهار میز گرد با رومیزیهای سبز منقش به مربعهای
از لحظهای که در با آن شتاب بسته شد زندگیاش اسفناک شده بود. تا قبل از آن هیچ اتفاقی نتوانسته
مردی عاشق دختری شد. دختر می داند که مرد عاشق است… سطر ابتدایی داستان «رمان» از مجموعه داستان«آمریکا وجود ندارد»،
مهری قصه من، خیلی مهربان و دوستداشتنی است و جز اسم مهری، اسم دیگری برازندهٔ او نیست. او زیباترین و
پزشکی قانونی علت مرگ نامبرده رابسته شدن روزنه های امید ذکر کرد. پیرها می میرند. چند صباحی غمگین می شویم؛