داستانی بر اساس موسیقی متن فیلم اوپنهایمر
روز اول انتقام یک روح نازنین بر لبهی پرتگاه ایستاده بود. کافی بود یک قدم دیگر بردارد تا از پرتگاه
روز اول انتقام یک روح نازنین بر لبهی پرتگاه ایستاده بود. کافی بود یک قدم دیگر بردارد تا از پرتگاه
مغازه حسرت خانم زمانی صاحب مغازهی حسرت بود. در بچگی پدرش جانش را به لب رسانده بود و هیچ چیز
تیمچه فرشفروشها را دیدهاید؟ فرشها به خودی خود زیبا هستند. فرشهایی که در تار و پودشان رنج و شادی دخترکان
داستانی با الهام از آبی رضا دانشور من و حریف هر دو به دنبال صید ماهی هستیم. منتها این ماهی
ماهورا در زیر آسمان ابری آرام و بیصدا میرقصید. باران که میبارید، از خود بیخود میشد. فرقی نداشت که چه
نزدیک سیسال پیش بود که عمو امید از میانمان پرکشید. مرگ او منحوسترین اتفاق زندگیام بود. بعد از آن بود