لیلا علی قلی زاده

عشق در راه‌آهن

نزدیک میدان راه‌آهن جای دید و بازدید ما با دخترها بود. دخترهایی که با آن‌ها قرار می‌گذاشتیم، دو دختر شهرستانی

ادامه مطلب »

عشق دو گنجشک

عزیزکم جلوی پنجره‌ی اتاقم روی لبه سیاه شیروانی که آب باران در گودال آن جمع شده دو گنجشک نشسته‌اند. یکی

ادامه مطلب »

داستان چاق

رستوران اکثر اوقات خالی بود. کمتر از یک ماه می‌شد که رستوران کوچکمان را راه انداخته بودیم. رستوان یک فضای

ادامه مطلب »

خفته در کتابخانه

تمرین کلمه‌بازی نغز، مغبون، صله، می‌غنود، دلاویز کتابی از بالاترین قفسه روی سر مرد خفته در میان کتاب‌ها افتاد. فریاد

ادامه مطلب »

قانون مادر

آن تابستان در باغچه‌ی کوچکمان، بذر گیاهی که نمی‌شناختیم را کاشتیم. مادر اصرار داشت تنها گیاهانی که برایمان مفید است

ادامه مطلب »