پرستار بچه
دخترکی ریز جثه و مهربان که به زحمت ده سال داشت، پرستار طفلِ سه سالهی یکی از مدیران فلان وزارتخانه شده بود. قد و قوارهاش برای پرستاری مناسب نبود؛ اما آشنا و مورد اطمینان بود. با بچههای کوچک هم فوقالعاده
یک نویسنده ی عاشق هنر
دخترکی ریز جثه و مهربان که به زحمت ده سال داشت، پرستار طفلِ سه سالهی یکی از مدیران فلان وزارتخانه شده بود. قد و قوارهاش برای پرستاری مناسب نبود؛ اما آشنا و مورد اطمینان بود. با بچههای کوچک هم فوقالعاده
در جستوجوی ایده پشت رایانهام نشستهام. در حالی که میدانم برای یافتن ایده باید فقط روی فعل نوشتن متمرکز شوم و ایده از دل نوشتن بیرون میآید؛ اما باز هم مثل هزاران بار پیش به صفحه رایانه خیره میشوم. یک
امروز اولین جلسهی کلاس نقاشی در موسسهی خلاقیت کیان با حضور من برگزار شد. هفتهی پیش با خانم «ش» مدیر موسسه صحبت کردم که معلم نقاشی اختصاصی برای بچهها داشته باشند. از این که میخواستم رایگان با بچهها کار کنم،
پریسا دوست دوران ابتداییام بود. دختری سفید که روی صورتش پر بود از کک و مک و رنگ موهایش زرد هویجی بود. لاغر و ریقو و خیلی بلند بود. دوستی جز من نداشت. من دوستش داشتم چون دلم برایش میسوخت
دیوارهای پشتبام خانهشان بلند بود. خانهشان مرتفعترین ساختمان آن شهرک بود. همهی خانهها یک طبقه بودند و خانهی آنها سه طبقه بود. پشتبامشان به هیچ کجا مشرف نبود. دیوارهای بام به قدری بلند بود که برای تماشای خیابان باید نردبان
در نیمهی دوم سال تصمیم گرفتهام که روزانهنویسیام را سرسری نگیرم و همه چیز را بنویسم. مثلن از دیروز تصمیم گرفتهام که بیشتر سالاد بخورم. هرچند هضمش برایم سخت است و بعد معدهام سرد میشود؛ اما باید با چیزی که