آبی
داستانی با الهام از آبی رضا دانشور من و حریف هر دو به دنبال صید ماهی هستیم. منتها این ماهی
داستانی با الهام از آبی رضا دانشور من و حریف هر دو به دنبال صید ماهی هستیم. منتها این ماهی
همیشه که نمیشود نامه از طرف من به دیگری باشد. بالاخره یک روز هم از خواب بیدار میشوم و نامهای
سعی میکردم مثل همیشه باشم؛ اما واقعیت این بود که چیزی در وجودم تغییر کرده بود و هیچ چیز مثل
نزدیک ده صبح بود. آفتاب حسابی بالا آمده بود که مرد در جایش تکانی خورد و به زن گفت: «پاشو
صبح زود کتاب “نمیتوانی به من آسیب بزنی” را میخواندم. جملهای در کتاب بود که توجهم را جلب کرد. شما
در نیمهی دوم سال تصمیم گرفتهام که روزانهنویسیام را سرسری نگیرم و همه چیز را بنویسم. مثلن از دیروز تصمیم