آخرین قالی
سولماز به گلهای قالی خیره شده بود و فکر میکرد که این آخرین قالیچهای است که در این خانه میبافد.
سولماز به گلهای قالی خیره شده بود و فکر میکرد که این آخرین قالیچهای است که در این خانه میبافد.
امروز شهر خلوت است. نرسیده به میرداماد مرد بلند قدی جلوی ماشین دست نگه میدارد، فکر میکنم سوارش کنم یا
داستان پروین خانم از میان تمام حرفهایش برایم جالبتر است. آنطور که آقا مرتضی تعریف میکرد، پروین خانم زن پنجم
ساعت نزدیک ده بود. بچهها جلوی تلویزیونی خاموش به خواب رفته بودند. رواندازی سبک رویشان انداخته شده بود. زنی
توی لغتنامه، جلوی کلمهی مرضیه نوشته شده، کسی که خدا از او راضی باشد. زن حاجتیمور اسمش مرضیه بود. خانم
عدهی ما زیاد نبود، زیرا خانم میزبان علاقه داشت که همهی مهمانان در گفتگو شرکت کنند. او همیشه طوری جمع