کتابخانه
۸ بهمن ۱۴۰۲ باید به کتابخانه زنگ بزنم و کتابهای نخوانده را دوباره تمدید کنم. شانس کتابهای روی میز برای
۸ بهمن ۱۴۰۲ باید به کتابخانه زنگ بزنم و کتابهای نخوانده را دوباره تمدید کنم. شانس کتابهای روی میز برای
پیدا شدن کتابهایی که مدام ذهنم را درگیر میکنند، بیدلیل نیست. دیروز بعد از میهمانی در ماشین سکوت کرده بودم.
بالاخره دایی دکترمان دعوتمان کرد. هر بار ما را میبیند میگوید بیایید خانهمان و ما رفتن به خانهاش را به
در حال کار کردن روی مقاله هستم که محمد میگوید: “قرار بود تشک تخت رو عوض کنیم.” میگویم: “اوهوم. میخوای
خواب دیدم به دفتر استاد رفتهایم. کل خانواده را با خودم برده بودم. استاد گفته بود همه میدانند که موقع
۳ دی ۱۴۰۲ خواب دیدم که تا صبح باران میبارد. با دوستی دربارهی تمام حرفهایی که با امینه زده بویم