روزنوشتی در آخرین روز مهر
دلم مثل گنجشک رمیده میزند. نمیدانم نگران خالد هستم یا خاصیت این هوای بارانی است که بیقرارم کرده است. دست
دلم مثل گنجشک رمیده میزند. نمیدانم نگران خالد هستم یا خاصیت این هوای بارانی است که بیقرارم کرده است. دست
در حال مطالعهی کتاب هفت عادت مردمان موثر هستم. مطالب را میفهمم ولی برای توضیح دادن به دیگری باید چندباره
ساعت نزدیک ده است. چند روزی است که ننوشتهام. در سفری که به جنوب داشتیم، هر لحظه هوای نوشتن به
از دیروز به سه جملهها فکر میکنم و در هر موقعیتی به سراغ سه جملهها میروم، ولی این سه جملهها
عصبانی هستم. غمگین هستم. به زور میخواهم روتین روزانهام را انجام دهم، ولی تمرکز ندارم. عصبانی هستم. فکر میکنم چه
از دیروز نسبت به این شیوهی نوشتن دچار تردید شده بودم. فکر کردم دیگر تمایلی به نوشتن یادداشتهای روزانه ندارم.