در کلاس نقاشی، سومین جلسه از سال دوم
رأس ساعت دو و نیم در مؤسسه بودم. اوضاع مؤسسه خوب نبود. چندتایی از بچههای کوچک خراب کاری کرده بودند،
رأس ساعت دو و نیم در مؤسسه بودم. اوضاع مؤسسه خوب نبود. چندتایی از بچههای کوچک خراب کاری کرده بودند،
بدون اینکه بداند حرفهایش چه تاثیری دارد، پای نوشتههای آن یکی نوشت اینجا مرغزار نیست که صدای جویبارش هوش از
صدایش را که شنید بازهم دلش لرزید. دو سال پیش، وقتی رابطهشان تمام شد، خاطراتش را از همه جا زدود.
دلم مثل گنجشک رمیده میزند. نمیدانم نگران خالد هستم یا خاصیت این هوای بارانی است که بیقرارم کرده است. دست
سومین دستانداز سر مرد را محکم به شیشهی اتوبوس زد. در خیالات خودش غرق شده بود و این ضربه او
لیلا بیپروا از روی آجرهای کنار دیوار بوم جستی زد و با یک پرش خودش را رساند روی خرپشتک. بعد