۱۰ مهر ۱۴۰۴- نوشتههای نیمهکاره
کمتر میخوانم و بدتر از آن کمتر هم مینویسم. آنقدر کم که از نوشتههای خود بیزار میشوم. هیچکدام چنگی
کمتر میخوانم و بدتر از آن کمتر هم مینویسم. آنقدر کم که از نوشتههای خود بیزار میشوم. هیچکدام چنگی
قرار شد که هشت صبح بروم برای تمرین ورزشی و بعد از آن هم بروم برای تدریس نقاشی. دیروز
دوستان تازهایی پیدا کردم. به خاطر نزدیک بودن امتحان، قرار بر این شد که دوشنبهها هم به کلاس نقاشی
بعد از تماس تلفنی با آنها دیگر نتوانستم به برنامههایم فکر کنم. تمام انرژیام از دست رفته بود. کارهای زیادی
از اول هم چشمم آن نقاشی را گرفته بود. طرح پیرمرد و پیرزنی بود که در آخرین لحظات زندگیشان هم
گردنآویزش خیلی میارزید. شاید قد یه خونه توی سعادتآباد. آویزش گل رزی بود اندازهی کف دست با دوتا جواهر قیمتی