سلام پنجرهای برای دیدار دوست
امروز در جایی بودم که تو هم آنجا حضور داشتی. اولش تو را نشناختم. از میان آن همه غبار و
امروز در جایی بودم که تو هم آنجا حضور داشتی. اولش تو را نشناختم. از میان آن همه غبار و
این سالها درست به مثابهی اصحاب کهف بودم. کرونا و بعد اغتشاشات بعد از مرگ آن دختر، پایم را به
از همان اول بر سر تغییراتی که بر سر ساعات کلاسها میدادند، با آنها مشکل داشتیم. اصلا برایشان مهم نبود
دلم مثل گنجشک رمیده میزند. نمیدانم نگران خالد هستم یا خاصیت این هوای بارانی است که بیقرارم کرده است. دست
به دنبال داستانی در نوشتههای سال پیش هستم که دفتر مهرماه را باز میکنم. شروع به خواندن یادداشتهای روزانهی مهرماهم
مدتی میشود که زندگی بیبرنامه جلو میرود. از هدفگذاریهای هفتگی، ماهانه و سالانه خبری نیست. شب قبل یک برنامه بر