ظهر تابستان
در آن آفتاب تفتیده تابستان که قاتق در هوای اتاق میترشید، پسرک زیر آفتاب با مورچههای باغچه سرگرم بود. زن
در آن آفتاب تفتیده تابستان که قاتق در هوای اتاق میترشید، پسرک زیر آفتاب با مورچههای باغچه سرگرم بود. زن
از همان ابتدای صبح که کتابخانه باز شد، مردی بیرون کتابخانه، مدام به داخل کتابخانه سرک میکشید. به نگر نمیرسید
همسرم همیشه میگفت که خواهرت پلشت است. به گمانم معنای واژهی پلشت را نمیدانست. چون خواهرم نمونهی یک زن کدبانو
مادر الکی الکی با نکوهشهای بیدلیلش ما را معذب نمود. هر چند دقیقه یکبار هم سرش را به نشانهی تأسف
من همیشه میگویم که اگر چیزی را به نام خود ثبت نکردی، آیا واقعاً وجود داشته است؟ البته،