خاطرات پیادهروی
پیادهرویهای دوستانه چند روز پیش که سمیرا زنگ زده بود و با انرژی زیاد حال و احوالم را میپرسید، فکر
پیادهرویهای دوستانه چند روز پیش که سمیرا زنگ زده بود و با انرژی زیاد حال و احوالم را میپرسید، فکر
کودکی سخت در پادکستی از هوشنگ مرادی کرمانی میشنوم که نویسندهای که کودکی سختی داشته باشد، سوژههای زیادی برای نوشتن
چرا نمیتوانم روی کارم متمرکز بمانم؟ سعی میکنم روی کارم تمرکز کنم؛ اما نمیشود. سر و ته همه نوشتههایم به
صدای زنگ تلفن میآید. دینگ دینگ دینگ دینگ صدای زنگ تلفن سالها پیش متفاوت بود. همان روزهایی که تازه
روی سر در قنادی کلمه سیزایستین را میبینم. سعی میکنم آن را بخوانم. کلمهای که تا کنون به چشمم نخورده
به او گفتم گاهی مسائلی در زندگی ما آدمها پیش میآیند که ارزش این را ندارند که وقتی برای چرایی