لیلا علی قلی زاده

چرا من آن کار را انجام دادم؟

در دومین روز کمپ ایده‌پزی در ایده نهم استاد از ما می‌خواهد دلیل روزمان را بنویسیم و آن را تشریح کنیم.

کارهای زیادی است که من برای انجام آن‌ها دلایل خودم را دارم.

چرا بعد از چند ماه دخترم را از غیر انتفاعی بیرون آوردم و به مدرسه دولتی فرستادم؟

چرا تمام برنامه‌هایم را به خاطر او کنسل می‌کنم؟

چرا با دوستان سابق و خویشانم ارتباط کمی‌دارم؟

چرا به خاطر او از شغل سابق انصراف دادم تا تمام وقت با او باشم؟

و…

چرا اصرار دارم دخترم نواختن یک ساز را بلد باشد؟

پدرم مخالف موسیقی بود. کمتر در خانه‌مان صدای موسیقی شنیده می‌شد. عمویم یک واکمن کوچک داشت. در سفرها به نوبت با هندزفری آهنگ ابی یا فرامز اصلانی را گوش می‌دادیم. عمویم ساز دهنی و یک ارگ کوچک هم داشت که هر دویشان توسط پدربزرگ نابود شد. عمویم با هفت‌سال اختلاف سنی پای موسیقی را به قلبم بازکرده بود.

بدون موسیقی قادر به حفظ درس‌هایم نبودم. حفظیاتم افتضاح بود. بارها صدایم را ضبط می‌کردم و گوش می‌دادم تا بتوانم یک مطلب را حفظ کنم؛ اما تلاشم بی‌ثمر بود. تلاشم برای حفظ مطالب کتاب به موسیقی ختم شد. متوجه شدم که ترانه‌هایی که می‌شنوم را به سادگی از بر می‌کنم. پس مطالب کتاب را با موسیقی حفظ می‌کردم.

اعتراف می‌کنم که من اصلن با استعداد نبودم. تمام حواسم پی این بود که دیگران از دستم ناراحت نشوند و همیشه خدا هم کسی بود که از دستم ناراحت باشد یا شاید تصور من این بود. به هرحال جهنمی که در کودکی برای من ساخته بودند، چنان برایم واقعی و آزار دهنده بود، که هر شب به درگاه خدا برای توبه می‌رفتم و آنقدر اشک می‌ریختم که دیگر حواسی برای درس‌خواندن نمی‌ماند. پس سر کلاس که همه دوستانم مطالب را می‌فهمیدند، من تمام حواسم به این بود که مؤدب باشم که معلم هم مرا به جهنم والدینم حواله نکند.

***

با موسیقی شعرهای کتاب را حفظ می‌کردم

موسیقی اثر بخش بود. وقتی شعرهای کتاب دینی را با صدای خوش از بر شدم. بچه‌ها پیش معلمم زیرآبم را زدند که من گاهی شعرهای کتاب درسی را با آواز می‌خوانم، منتظر بودم توبیخ شوم. معلم ولی خوش قریحه بود. از آن به بعد وظیفه خواندن اشعار کتاب با بلندگو سر صف بر من محول شد.

پرونده موسیقی در دبیرستان بسته شد

سال دوم دبیرستان بودم که دوستم برای کلاس گیتار ثبت‌نام کرد. وقتی به مادرم گفتم که منم دلم می‌خواهد گیتار بزنم، پدرم به جای او جواب داد که قرار است آبروی ما را ببری نه. همین مانده که پیش نامحرم درس گیتار بگیری.

معلم کلاس زبانمان هم نامحرم بود. از آن به بعد دیگر یادگیری زبان هم برایم سخت شد. تمام حواسم به این بود که یک وقت نگاهم به نگاه آن نامحرم نیفتد و آبروی خانواده را نبرم.

رها نبودم. چهارچوب‌های ذهنی که خانواده و مدرسه برایم ایجاد کرده بودند، بیش‌از پیش بر من فشار وارد می‌کرد و اجازه نمی‌داد که در درس و مدرسه متمرکز باشم. فقط سر کلاس‌هایی متمرکز بودم که استاد با موسیقی و شعر می‌خواست، مطالب را به ما بفهماند.

آشنایی با موسیقی فاخر سر کلاس نقاشی

استاد آذر سر کلاس‌هایش موسیقی فاخر می‌گذاشت. با خیلی از خواننده‌های سنتی با کلاس‌های او آشنا شدم. بهترین سفرم با همسرم، همان سفری بود که اشعار خیام را با صدای همای‌پرواز گوش دادیم.

باخ، بتهون و موتسارت هم وارد زندگی‌ام شد.

به مجید انتظامی که پدرش  مرحوم عزت الله انتظامی بود، حسودیم می‌شد. گاهی به مرحوم جمشید مشایخی هم که مدام حافظ می‌خواند حسودی‌ام می‌شد.

چند کتاب شعر برای پدرم خریدم به امید آنکه بخواند و ما را دور خودش جمع کند برای خواندن شعر؛ اما پدر جز یک بار برای ورق زدن کتاب، دیگر به آن‌ها توجهی نکرد. آن آرزو هم به گور رفت.

نوشتن و موسیقی

نوشتن هم تنها با موسیقی بود که گره‌اش باز می‌شد. بدون موسیقی ماری بود که دور خودش چنبره زده بود.

فهمیدم بدون موسیقی رها نمی‌شوم.

بدون موسیقی قادر نیستم، نگرانی‌ها و وسواس‌های فکری‌ام را پشت در جا بگذارم. پس به نوشتن و موسیقی متوسل شدم و دیدم آنقدرها که فکر می‌کردم بی‌استعداد نیستم. حواسم سر جایش آمد.

قبلن درباره نوشتن و موسیقی گفته‌ام. می‌توانید آن را در این پشت بخوانید.

ازنوشتن تا وادی موسیقی

فواید موسیقی

برای بودن در پست معلم پیش‌دبستانی مجبور شدم بلز را یادبگیرم. همان‌جا بود که متوجه شدم هماهنگی مغز و دستم پایین است و برای یادگیری موسیقی باید علاوه بر تمرکز حواس، هماهنگی میان دست و ذهنم را بالا ببرم.

موسیقی به من کمک کرد که این مشکل را تا حدودی برطرف کنم.

بعد آن نقاشی هم برایم ساده‌تر شد.

پس بدون اطلاع از خانواده‌ام دخترم را به کلاس موسیقی برد. از همان ابتدا با متد سوزوکی ساز ویولن را شروع کرد. روزهای اول به دلیل همان عدم هماهنگی همه چیز برایش سخت بود. حواسش نبود و مرتب درس‌ها تکرار می‌شد. یادگیری نت‌های موسیقی برای من که از بیرون به تماشای او می‌نشستم از یک‌جایی به بعد سخت شد؛ اما برای او که همزمان مجبور بود چندین عضوش را به کار بگیرد، مرتب ساده‌تر می‌شد.

استاد اولش گفته بود مادرت بالاخره خسته می‌شود و دیگر تو را به کلاس نمی‌آورد. با اینکه استاد خوبی بود؛ اما از کلامش خوشم نیامد و استادش را عوض کردم.

در این سه‌سالی که در کلاس‌موسیقی شاگردی می‌کند، صبر و حوصله‌اش بیشتر شده است و کارهای دیگرش را هم به بهترین شکل انجام می‌دهد. صد البته که تمرکزش بیشتر شده است و مهم‌ترین اثرش روی من بوده‌است. زمانی که با آرامش ساز می‌زند، من هم بهتر می‌نویسم.

پس هم برای خودم و هم برای او که بهتر باشد، خواستم که نواختن یک ساز را بلد باشد.

نوشته شده توسط لیلا علی‌قلی زاده

لیلا علی قلی زاده

4 پاسخ

  1. ۱۸ سالم بود، به اصرار پدرم رفتم گیتار.
    میگفتم نمیشه نمیتونم، روم نمیشه.
    بابام یه روز رفت بدون اینکه بهم بگه پرس و جو کرد و آمار کلاس رو در آورد.
    دیگه دلم سوخت برای بابام. خجالت رو کنار گذاشتم و رفتم.
    خیلی روزهای خوبی بود.
    پاپ که تموم شد، کلاسیک رو شروع کردم، بعد از کلاسیک هم فلامنکو رو. تقریبا ۶ سال خواب و خوراکم نواختن شد. درسهای دانشگاه حاشیه بودند و موسیقی اولویت.
    دیگه کار بجایی رسیده بود که بابام مخالف کلاس رفتنم شده بود. شهریه کلاس رو بسختی جور میکردم. اما باید میرفتم.
    گیتار همیشه همراهم بود تا اینکه باردار شدم و از سال ۹۵ دیگه فقط نظاره گرش بودم.
    لیلا، بعد از زایمان تصمیم گرفتم از نو شروع کنم. انگشتهام خشک شده بود. ریتمها رو وحشتناک افتضاح میزدم.
    گیتارم که عشقم بود، حالا شده بود آینه دق.
    من سختترین قطعات رو میزدم. حالا تو آسونترین و ابتدایی ترین، خیلی ابتدایی ترین قطعه مونده بودم.
    تصمیم گرفتم با سازدیگه ای کارم رو شروع کنم. کالیمبا گرفتم که دم دست باشه و بتونم تو رختخواب و دراز کش هم تمرین کنم.
    موفقیت آمیز بود. بالاخره تونستم چندتا آهنگ درست و درمون بزنم.
    بعد از اون هم دلم برای صدای هنگدرام رفت و یه روزی کادوپیچ رسید دستم.
    نواختن اون ساز هم موفقیت آمیز بود و خیلی خیلی عاشق صداشم، خیلی.
    اما هنوز تو گیتار لنگم. چند سال گذشت؟ ۹۵ تا حالا …
    باورت نمیشه روزی نیست که بگم دیگه امروز براش وقت میذارم اما هر روز صبح شب میشه و من به وعده‌م عمل نمیکنم.
    ***
    چقدر خوب که استاد دخترت رو عوض کردی. قطعا من هم بودم اینکار رو میکردم. کما اینکه دو سه باری انجام دادم😅

    1. چه خوب که تو هم کالیمبا می‌زنی. امسال کادوی تولد برای هستی به پیشنهاد خودش کالیمبا گرفتم. البته هنگدرام هم میخواست که من به خاطر کمبود جا راضی نشدم اما کالیمبا هم تو الویت‌هاش نبود و من سعی کردم یکی دوتا اهنگر و باهاش بزنم اما چند روز که نمیزنم نت‌ها رو فراموش می‌کنم و دوباره برمی‌گردم به تنظیمات کارخانه.
      گیتار رو هم مطمئنم اگه تو الویتت باشه آروم آروم به همون سطح قبلی میرسی اگرم الان تو اولویتت نیست خودت رو اذیت نکن کارای دیگه رو انجام بده و بچه ها که کمی بزرگ‌تر شدند دوباره شروع کن. الان کارای بچه‌ها کم نیست. نباید خودت رو اذیت کنی

  2. همیشه صبر و بردباریت رو در انجام کارها ستایش کردم. در تربیت و برخورد با هستی‌جان صبرت بیشتر میشه و مثل یه دوست خوب کنارشی و بهش آرامش رو هدیه میدی. صبر تو باعث پیشرفت و صبوری دختر گلت میشه لیلای عزیزم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.