لیلا علی قلی زاده

سرطان

تا دو سال پیش استوار و تنومند بود. حالا چشم‌هایش گود و کبود شده بود. محال بود نگاهت به نگاهش

ادامه مطلب »

آخرین قالی

سولماز به گل‌های قالی خیره شده بود و فکر می‌کرد که این آخرین قالیچه‌ای است که در این خانه می‌بافد.

ادامه مطلب »

بازی تمومه

امیر از پله‌ها بالا می‌رود. در طبقه‌ی بالاتر، دری را باز می‌کند، هیچ چیز عوض نشده؛ همان نگاه‌های تند، همان

ادامه مطلب »

دکتر بیمار

مرد در سکوتی بی‌انتها غرق شده بود. چند نفری در سرش مدام حرف می‌زدند. هربار که دهان باز می‌کرد، حرف‌های

ادامه مطلب »