در حصار شالی نامرئی
شالی دور گردنم پیچیده شده است. شالی بلند و پهن که انتها ندارد. فکر میکنم چطور دنبالهی شال به
شالی دور گردنم پیچیده شده است. شالی بلند و پهن که انتها ندارد. فکر میکنم چطور دنبالهی شال به
ذهن طبیعی گیاه در میانهی زمستان به یاد تابستان گذشته نیست بلکه متوجه بهاری است که از راه میرسد. “جبران
ماجرای آشنایی من با نه داستان غیر از کتابهایی که دوستان همفکر پیشنهاد میدهند یا استادم در وبینارهایش معرفی میکند،
روزانه نویسی با صیغه دوم شخص مفرد صبح بیآنکه ساعت زنگ بزند، سراسیمه از خواب میپری. نگاهت بر روی دیوار