لیلا علی قلی زاده

یک روز با جبران خلیل حبران

ذهن طبیعی گیاه در میانه‌ی زمستان به یاد تابستان گذشته نیست بلکه متوجه بهاری است که از راه می‌رسد.  “جبران خلیل جبران”

زمستان برای گیاه به مثابه سختی‌ها و دشواری‌هایی است که انسان تحمل می‌کند. بیشتر افراد برای رهایی از این مشکلات به روزهای خوش گذشته پناه می‌برند. به روزهای شیرین و لذت بخشی که در گذشته داشتند، همواره با حسرت از آن روزها یاد می‌کنند بی‌آنکه به این مسئله توجه کنند که همیشه در پی هر سختی روزهای خوش و شاد هم می‌آید به شرط آنکه سختی را تاب بیاورند. اصلن این وعده خداوند است و خداوند بارها در کتاب آسمانی اش گفته است که از وعده‌اش تخطی نمی‌کند.

فَإِنَّ مَعَ ٱلۡعُسۡرِ يُسۡرًا (آیه پنج سوره شرح)

پس، از پى دشوارى آسانى است

گیاهی که شرایط سخت زمستان را تاب می‌آورد، به آمدن بهار امیدوار است اگر به آمدن بهار امیدی نداشت، هیچ گاه نمی‌توانست از زمستان سخت گذر کند.

وقتی زهرا بیمار شد و در بستر بیماری افتاد هیچ‌کداممان نفهمیدیم. فاصله بین بیماری و مرگش آنقدر کم بود که ما حتی او را ندیدیم. بعدها از افرادی که او را در لحظات آخر دیده بودند، شنیدیم که او از سختی زندگی نا‌امید شده بود و امیدی نداشت که زندگی‌اش سر و سامان بگیرد. چون به آمدن بهار امید نداشت، ترجیح داده بود بدون آنکه سختی بیشتری بکشد، خودش را به آغوش مرگ بسپارد.

شاید بهار در این زندگانی نیست. این زندگانی شاید چیزی جز زمستان نیست.” جبران خلیل جبران”

مجموعه جواهری در قصر را خیلی دوست دارم. تنها برنامه‌تلویزیونی است که بدون از دست دادن یک قسمت آن، برای بار دوم به تماشایش نشسته‌ام. یکی از دلایلی که باعث شده به این مجموعه تلویزیونی علاقه‌مند باشم، شخصیت یانگوم است که هیچ‌گاه نا‌امید نمی‌شود. در یکی از قسمت‌ها او کودکی را که به آبله دچار شده بود، درمان کرد. وقتی از او روش درمانش را پرسیدند گفت که فقط او را به سلامتی امیدوار کرده است و امید باعث نجاتش شده است. امید باعث می‌شود که در سختی‌ها تاب بیاوریم. اگر به دیدن نور امید نداشته باشیم، هیچ‌گاه نمی‌توانیم از شب عبور کنیم.

ذهن طبیعی گیاه بهار پیش‌رو را می‌بیند برای همین زمستان را تاب می‌آورد. اگر قرار باشد به گرمای تابستان گذشته فکر کند، آن را دور و دست نیافتی می‌بیند و زمستان را تاب نمی‌آورد. کاش ما انسان‌ها هم به جای زندگی در گذشته و حسرت آن به بهار پیش رو امیدوار باشیم.

دو روز بعد از مرگ داریوش مهرجویی

وقتی دوباره آمدن بهار را از یاد می‌برم.

اخبار ایران، مدام اخبار جنگ غزه را پوشش می‌دهد. روی بیلبوردهای تبلیغاتی شهر، مدام از حماس و زلزله هرات می‌خوانم. دوباره غم چادر سیاهش را روی شهر کشیده است. بعد غم ضربه آخر را می‌زند. کارگردان فیلم مهمان مامان به فجیع‌ترین شکل می‌میرد. این یکی را می‌شناسم. چون می‌شناسمش دردم بیشتر است. با مهمان مامانش و اجاره‌نشین‌ها بارها در ضیافتش نشستم و با لامینورش، عاشق موسیقی شدم. یادم می‌رود که از پی هر سختی، آسانی هم هست. باز با غم نشسته‌ام و قهوه‌ای تلخ می‌نوشم. بعد دوستی که همیشه با خواندن پست‌هایش به آرامشش غبطه می‌خورم می‌آید و می‌گوید: «بزرگ‌ترین آفات برای انسان فراموشی‌ست، ما بسادگی فراموش می‌کنیم بعد از زمستان بهار هست، بعد از شب روز هست و… این فراموشی‌ها ما را دست‌انداز می‌اندازد و اذیت می‌شویم، راه را گم ‌می‌کنیم و…»

و من دوباره یاد این حرف جبران خلیل جبران می‌افتم که

ذهن طبیعی گیاه در میانه‌ی زمستان به یاد تابستان گذشته نیست بلکه متوجه بهاری است که از راه می‌رسد.  “جبران خلیل جبران”

و یادم می‌افتد که باید با طبیعت هماهنگ باشم و باید مثل طبیعت بعد از هر زمستان به آمدن بهار ایمان داشته باشم تا امید از وجودم رخت برنبندد.

نوشته شده توسط لیلا علی‌قلی زاده

لیلا علی قلی زاده

6 پاسخ

  1. قبول داری دیدن بهار پیش‌رو خیلی سخته؟
    چندماه قبل، واقعا نمیتونستم چیزی جز تاریکی جلوم ببینم. از توانم خارج شده بود. فراموشم شده بود امیدوار بودن. نمیتونستم خواسته‌هام رو یه‌جا ببینم. غم تو آینده‌م شناور بود.
    یه روز زهرا، برام یه تصویر ازآینده ساخت، همون آینده‌ای رو ساخت که من تو حرفهام خردخرد بهش گفته بودم. همه رو یه جا جمع کرد و گفت ببین سپیده آینده چقدر قشنگه.
    با فرستادن پیامی که حامل تصویر آینده من بود، کمک بزرگی بهم کرد که چرا من تو ذهنم همه رو خوشبخت و پولدار تصور میکنم و خودمو مفلک و مفلس؟
    عاشق مهمان‌مامانم. بارها دیدم و یکبارهم تکراری نشد. روحش شاد. لا مینور رو ندیدم، شاید امشب فرصت خوبی باشه که برم سراغش.

  2. بزرگ‌ترین آفات برای انسان فراموشی‌ست ، ما بسادگی فراموش می‌کنیم بعد از زمستان بهار هست ، بعد از شب روز هست و ……این فراموشی‌ها ما را به دست‌انداز می‌اندازد و اذیت می‌شویم ، راه را گم ‌می‌کنیم و……

    1. دقیقن. حلیمه جان گذاشتن کامنت برای این پست و خوندن کامنت شما در شرایطی که به ناراحتی‌ها و سختی‌ها فکر می‌کنم مثل یک نشانه بود.
      شاید باید این پست رو به روز کنم که افراد بیشتری ببیننش

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.