کینهای نباش مرد
ساعت شش و ده دقیقهی عصر روز شنبه از خواب پرید. خواب مراد را دیده بود. صوتِ قرآن از
ساعت شش و ده دقیقهی عصر روز شنبه از خواب پرید. خواب مراد را دیده بود. صوتِ قرآن از
از دستگاه پخش موسیقی، قطعهی چهار فصل ویوالدی پخش میشد. زن در آشپرخانه در حال تدارک یک جشن کوچک بود.
خواب بد مادر تلفن کرد، گفت برگشتهایم به خانه. دیگر نمیشود چیزی را از او پنهان کرد. تا در سفر
ظاهراً آن دو زن، خبر ناگواری برای مادر داشتند. مادر در ابتدا چند لحظهای به آن دو خیره ماند. بعد
خانم سماوات پشت ویترین کتابفروشی ایستاده بود و دزدکی به بهانهی نگاه کردن به کتابها آقای فرحت را دید میزد.
تمرین با کلمات: دهشت، اژدها، طنطنه، یوغ، رویاگون از صغیر تا کبیر میاندیشیدند که اسماعیل یوغ بندگی را به گردنش