بیمارروان
ذهن سعید انباشته از واژههایی مسموم و تخریبگر بود. همسرش سوگل نتوانست او را مجاب کند که پیش رواندرمانگر
ذهن سعید انباشته از واژههایی مسموم و تخریبگر بود. همسرش سوگل نتوانست او را مجاب کند که پیش رواندرمانگر
در آن آفتاب تفتیده تابستان که قاتق در هوای اتاق میترشید، پسرک زیر آفتاب با مورچههای باغچه سرگرم بود. زن
از همان ابتدای صبح که کتابخانه باز شد، مردی بیرون کتابخانه، مدام به داخل کتابخانه سرک میکشید. به نگر نمیرسید
همسرم همیشه میگفت که خواهرت پلشت است. به گمانم معنای واژهی پلشت را نمیدانست. چون خواهرم نمونهی یک زن کدبانو
این قسمت: شاهلیر بعد از آنکه در آن شرکت مهم و مشهور استخدام شدم، مادر فکر کرد که حالا وقت