از خانهی همسایه بازهم صدای جر و بحث بلند شده بود. یکی زن میگفت و مرد جواب میداد. چند دقیقهای سکوت میشد و بعد مرد تکیهای میپراند و زن با جوش و خروش دهانش را باز میکرد و محتویات بیفکر
نزدیک ده صبح بود. آفتاب حسابی بالا آمده بود که مرد در جایش تکانی خورد و به زن گفت: «پاشو صبحونه درست کن. برم سرکار.» زن در جایش نیمخیز شد و به مرد که در رختخواب با تلفن همراهش بازی