در حصار شالی نامرئی
شالی دور گردنم پیچیده شده است. شالی بلند و پهن که انتها ندارد. فکر میکنم چطور دنبالهی شال به
شالی دور گردنم پیچیده شده است. شالی بلند و پهن که انتها ندارد. فکر میکنم چطور دنبالهی شال به
توی لغتنامه، جلوی کلمهی مرضیه نوشته شده، کسی که خدا از او راضی باشد. زن حاجتیمور اسمش مرضیه بود. خانم
عدهی ما زیاد نبود، زیرا خانم میزبان علاقه داشت که همهی مهمانان در گفتگو شرکت کنند. او همیشه طوری جمع
درون اتوبوس سکوت محض بود. هیچ یک از مسافرها حرفی نمیزد. برخی از مسافرها با سرهای پایینافتاده به خواب رفته
درون اتوبوس سکوت محض بود. هیچ یک از مسافرها حرفی نمیزد. برخی از مسافرها با سرهای پایین افتاده به خواب
دیدم یک مرد خیکی و سرتراشیده و گنده مثل طرحهای خیالی که از شنیدن افسانههای غول و دیو در مخیلهام