لیلا علی قلی زاده

سرطان

تا دو سال پیش استوار و تنومند بود. حالا چشم‌هایش گود و کبود شده بود. محال بود نگاهت به نگاهش

ادامه مطلب »

راننده بیابان

من حالا دوازده‌‌سال است که در بیابان رانندگی می‌کنم. دوازده‌سال کم نیست. یک عمر است. دوازده سال است که در

ادامه مطلب »

عشق در راه‌آهن

نزدیک میدان راه‌آهن جای دید و بازدید ما با دخترها بود. دخترهایی که با آن‌ها قرار می‌گذاشتیم، دو دختر شهرستانی

ادامه مطلب »

عشق دو گنجشک

عزیزکم جلوی پنجره‌ی اتاقم روی لبه سیاه شیروانی که آب باران در گودال آن جمع شده دو گنجشک نشسته‌اند. یکی

ادامه مطلب »