تازهترین نوشتههایم را اینجا بخوانید
او زود پیاده شد.
سومین دستانداز سر مرد را محکم به شیشهی اتوبوس زد. در خیالات خودش غرق شده بود و این ضربه او را به دنیای واقعی کشاند.
لیلا علی قلی زاده
مهر ۲۳, ۱۴۰۳
۴ دیدگاه
مهم نیست رئیس کیه. برنده یکی دیگست.
لیلا بیپروا از روی آجرهای کنار دیوار بوم جستی زد و با یک پرش خودش را رساند روی خرپشتک. بعد طوری که ما ببینیمش، نشست
لیلا علی قلی زاده
مهر ۱۸, ۱۴۰۳
۸ دیدگاه
گذر از غم
انباشته از غم بودم. دقیق نمیدانم که غمم در چه ناحیهای از بدنم رخنه کرده بود، ولی حضورش را حس میکردم. غمم رنگی نداشت، حجمی
لیلا علی قلی زاده
مهر ۱۷, ۱۴۰۳
بدون دیدگاه
ویرانههای معدن
شهر متروکه شده و در حال احتضار بود. جوانترها، از شهر رفته بودند. وقتی معدن بسته شد، آرام آرام شهر را ترک کردند. جز چند
لیلا علی قلی زاده
مهر ۱۵, ۱۴۰۳
۶ دیدگاه
مثل قمر
نمایشنامهی مثل قمر نقشها: دو دختر جوان. پانزده تا هجده. کمیتوپر، با لباسهای بلند صورتی و روسریهای سفید. با گیسوانی که از زیر روسری بیرون
لیلا علی قلی زاده
مهر ۱۵, ۱۴۰۳
۲ دیدگاه
زندگی نزیستهام را تو زندگی کن
یک ربات کوچک موضوع انشاء: دوست دارید ربات اختصاصیتان چه شکلی باشد؟ این موضوع انشای خواهر یکی از دوستان نویسندهام است. خودش از
لیلا علی قلی زاده
مهر ۱۴, ۱۴۰۳
۶ دیدگاه
دستهها
- ۱۰۱ ایده توسعه فردی (۱۰۱)
- آموزش (۹)
- بوم واژه (۱۵)
- تصویرگری (۸)
- تمرین (۴۱)
- جستار (۸۶)
- جملات قصار (۱۳)
- خاطرات یک معلم نقاشی (۲)
- خرده خاطرات (۲۸)
- داستان (۶۷)
- داستان کودک (۱)
- داستانک (۱۰۸)
- روز نوشت (۱۴۳)
- شعر (۸)
- قطعه (۱)
- قوانین من (۳)
- گزارش خوانش کتاب روز به روز (۶۰)
- مجموعه کتاب ها (۱)
- معرفی فیلم (۲)
- معرفی کتاب (۵۲)
- مقاله (۹۶)
- نامه (۲۱)
- نمایشنامه (۴)
- یادداشت (۱۱)
- یادداشتهای آنلاین (۳۰)
آخرین دیدگاهها