لیلا علی قلی زاده

تازه‌ترین نوشته‌هایم را اینجا بخوانید

این داستان پایان ندارد

فریاد زد: «آخ.» پشت میز نشسته بودم و به پایان داستانم فکر می‌کردم. سرم را از پشت پیشخوان آشپزخانه بالا بردم و به او نگاه

ادامه مطلب »

یک پایان خوب

  نگرانی‌اش را از اوضاع مملکت پنهان کرده بود و به خیالش زن و بچه‌اش متوجه نبودند که چه رنجی می‌کشد. هر روز کم‌حرف‌تر و

ادامه مطلب »

وانمود می‌کنیم که …

امروز روز چهارم است. روز چهارمی است که وانمود می‌کنم اتفاقی نیفتاده و تلاش می‌کنم که طبق روال سابق به زندگی‌ام ادامه دهم. امروز روز

ادامه مطلب »

معجزه‌ی ایمان

ملوانی سیاه با بالاتنه‌ای برهنه زیر آفتاب سوزان دریا، روی عرشه‌ی کشتی ایستاده و به دوردست‌ها خیره شده بود. چند روز بود که در دریا

ادامه مطلب »