تازهترین نوشتههایم را اینجا بخوانید
بدبیاری در فرودگاه
پوپکجان بیرون فرودگاه تا دلت بخواهد زمین و آسمان خاکستری و تار بود. فکر کرده بودم که پایم را که در خاک ایران بگذارم، میتوانم
اشتباه محاسباتی
گاهی پیش میآمد که جوانکی که تازه از دانشگاه فارغالتحصیل شده بود، برای کسب تجربه به مدرسهی پسرانهی میثم میآمد. قرار بر این بود
سیبزمینیخورها
ساعت نزدیک ده بود. بچهها جلوی تلویزیونی خاموش به خواب رفته بودند. رواندازی سبک رویشان انداخته شده بود. زنی پشت میزی که آشپزخانه را
ساموئل پدر من
در قبایل عربنشین مصر، قبیلهای بود که هر دختری آرزو داشت که در آن قبیله متولد میشد. قبیلهایی که رئیسش حنیف بن قائد بود. حنیف
مرضیه
توی لغتنامه، جلوی کلمهی مرضیه نوشته شده، کسی که خدا از او راضی باشد. زن حاجتیمور اسمش مرضیه بود. خانم با خدایی بود. مردمدار و
کسی الهام را میشناسد؟
عدهی ما زیاد نبود، زیرا خانم میزبان علاقه داشت که همهی مهمانان در گفتگو شرکت کنند. او همیشه طوری جمع را مدیریت میکرد که هیچکسی
دستهها
- ۱۰۱ ایده توسعه فردی (۱۰۱)
- آموزش (۹)
- بوم واژه (۱۵)
- تصویرگری (۸)
- تمرین (۴۱)
- جستار (۸۶)
- جملات قصار (۱۳)
- خاطرات یک معلم نقاشی (۲)
- خرده خاطرات (۲۸)
- داستان (۶۲)
- داستان کودک (۱)
- داستانک (۱۰۵)
- روز نوشت (۱۴۳)
- شعر (۸)
- قطعه (۱)
- قوانین من (۳)
- گزارش خوانش کتاب روز به روز (۶۰)
- مجموعه کتاب ها (۱)
- معرفی فیلم (۲)
- معرفی کتاب (۵۲)
- مقاله (۹۵)
- نامه (۲۰)
- نمایشنامه (۳)
- یادداشت (۱۰)
- یادداشتهای آنلاین (۳۰)
آخرین دیدگاهها