تازهترین نوشتههایم را اینجا بخوانید
چنار زمستانی
پدرم هفتهای یکبار جسمش را در انباری زیرزمین حبس میکرد. یک شبانهروز تمام. معلوم نبود در آن دخمه چه میگذرد. هیچکداممان جرئت نداشتیم پایمان را
حاجی مراد
حاجی مراد تازه پارچ را پر یخ کرده بود و روی سکوی کنار بقالیاش منتظر مانده بود تا آب پارچ خنک شود که حسین
عشق در راهآهن
نزدیک میدان راهآهن جای دید و بازدید ما با دخترها بود. دخترهایی که با آنها قرار میگذاشتیم، دو دختر شهرستانی بودند که در جستجوی کار
عشق دو گنجشک
عزیزکم جلوی پنجرهی اتاقم روی لبه سیاه شیروانی که آب باران در گودال آن جمع شده دو گنجشک نشستهاند. یکی از آن دو کمی بزرگتر
خوابی آکنده از عطر قرمهسبزی
تمام فضای خانه آکنده از عطر قرمه سبزی شده بود. معبر گفت: «درایت به خرج دادین که برای همسرتان قرمهسبزی بار گذاشتهاین.» از عطر قرمهسبزی
بدبیاری در فرودگاه
پوپکجان بیرون فرودگاه تا دلت بخواهد زمین و آسمان خاکستری و تار بود. فکر کرده بودم که پایم را که در خاک ایران بگذارم، میتوانم
دستهها
- ۱۰۱ ایده توسعه فردی (۱۰۱)
- آموزش (۹)
- بوم واژه (۱۵)
- تصویرگری (۸)
- تمرین (۴۱)
- جستار (۸۶)
- جملات قصار (۱۳)
- خاطرات یک معلم نقاشی (۲)
- خرده خاطرات (۲۸)
- داستان (۶۴)
- داستان کودک (۱)
- داستانک (۱۰۸)
- روز نوشت (۱۴۳)
- شعر (۸)
- قطعه (۱)
- قوانین من (۳)
- گزارش خوانش کتاب روز به روز (۶۰)
- مجموعه کتاب ها (۱)
- معرفی فیلم (۲)
- معرفی کتاب (۵۲)
- مقاله (۹۵)
- نامه (۲۱)
- نمایشنامه (۳)
- یادداشت (۱۰)
- یادداشتهای آنلاین (۳۰)
آخرین دیدگاهها