لیلا علی قلی زاده

تازه‌ترین نوشته‌هایم را اینجا بخوانید

چنار زمستانی

پدرم هفته‌ای یک‌بار جسمش را در انباری زیرزمین حبس می‌کرد. یک شبانه‌روز تمام. معلوم نبود در آن دخمه چه می‌گذرد. هیچ‌کداممان جرئت نداشتیم پایمان را

ادامه مطلب »

حاجی مراد

  حاجی مراد تازه پارچ را پر یخ کرده بود و روی سکوی کنار بقالی‌اش منتظر مانده بود تا آب پارچ خنک شود که حسین

ادامه مطلب »

عشق در راه‌آهن

نزدیک میدان راه‌آهن جای دید و بازدید ما با دخترها بود. دخترهایی که با آن‌ها قرار می‌گذاشتیم، دو دختر شهرستانی بودند که در جستجوی کار

ادامه مطلب »

عشق دو گنجشک

عزیزکم جلوی پنجره‌ی اتاقم روی لبه سیاه شیروانی که آب باران در گودال آن جمع شده دو گنجشک نشسته‌اند. یکی از آن دو کمی بزرگ‌تر

ادامه مطلب »

خوابی آکنده از عطر قرمه‌سبزی

تمام فضای خانه آکنده از عطر قرمه سبزی شده بود. معبر گفت: «درایت به خرج دادین که برای همسرتان قرمه‌سبزی بار گذاشته‌این.» از عطر قرمه‌سبزی

ادامه مطلب »

بدبیاری در فرودگاه

پوپک‌جان بیرون فرودگاه تا دلت بخواهد زمین و آسمان خاکستری و تار بود. فکر کرده بودم که پایم را که در خاک ایران بگذارم، می‌توانم

ادامه مطلب »