یک تکه از قلبش

داستانک روی زمین یک یاکریم کوچک افتاده بود. رها با ساک نان در دستش آرام به سمت یاکریم رفت. یا کریم خود را به هر زحمتی بود از رها دور کرد. یا کریم پایش لنگ می زد. بال هایش هم

ادامه مطلب »