نویسنده ی فوری
به دیالوگ زیر که بین پدر و پسری ردوبدل شده است توجه کنید:
- دختر فلانی پزشک است. پسر فلانی هم وکیل است؛ اما امان از تو
- خوب من هم نویسنده هستم؟
- چرا هنوز یه کتاب منتشر نکردی؟
- آخه من تازه واردِ حرفه نویسندگی شدم. حالا حالاها باید تلاش کنم.
- مگه کلاسش رو نگذروندی؟ باید تا حالا نویسنده میشدی و یه کتاب چاپ میکردی.
- آخه کلاسش که چند ماه بیشتر نبود. با یه کلاس که نمیشه نویسنده شد.
- نه بچه جان تو استعداد نویسندگی نداری. بهتره بری سراغ یه کار دیگه.
- پدر جان ربطی به استعداد نداره باید مهارت کسب کنم. خیلی زمان میبره.
- نه جانم همینکه من گفتم اگه استعداد داشتی یکروزه هم نویسنده میشدی.