با گل سر سبد شبانه روزتان چه میکنید؟
روز سی و پنج از چالش مقاله نویسی
بعد از پیاده روی، زیر سماور را روشن کردم و دعا کردم که در هنگام لایو صبحگاهی کسی بیدار نشود. اولش پشت میزم نشستم و مثل بچههای درس خوان گوشی را روبهرویم قرار دادم و از اولین سخنان گوهربار استاد نت برداری کردم. آهسته آهسته پلکهایم سنگین شد. هندزفری به گوش و تلفن به دست به آشپزخانه رفتم و چای دم کردم تا کمی از این نخوت و کسالت رها شوم. اینبار روی مبل نشستم. نخیر خواب دست از سرم بر نمیداشت و میخواست هر طوری شده مرا به سمت پتویی که به اندازه فرش دوازده متری نشیمن خانه وسعت دارد،بکشد. شبهای تابستان، برای فرار از گرمای اتاقهای بدون پنجره، به نشیمن خانه کچ میکنیم و به اصطلاح ییلاقمان میشود فضای میاین مبلها و پنجرهای مه تا خود صبح باز است. پتوی قرمز مرتب به من میگفت: «حالا که همه خوابن تو هم بیا، امروز کارهایت سبک است. بیا. بیا از توی لایو بیرون بیا» بیشتر بخوانید