مروارید کلئوپاترا
عمهخانم چند وقتی بود که برای ورزش به بوستان میرفت و با چند خانم با کلاس و با فرهنگ آشنا شده بود. عمهخانم به سبب این آشنایی تازه رویهی زندگیاش را تغییر داده بود و به جای شرکت دائمی
یک نویسنده ی عاشق هنر
عمهخانم چند وقتی بود که برای ورزش به بوستان میرفت و با چند خانم با کلاس و با فرهنگ آشنا شده بود. عمهخانم به سبب این آشنایی تازه رویهی زندگیاش را تغییر داده بود و به جای شرکت دائمی
کمالگرایی مثل صدای موتور یخچال که دائمی است و هیچگاه قطع نمیشود، مدام از در و دیوار ذهن شنیده میشود. صدای موتور یخچال در سکوت شب بیشتر میشود. شبها وقتی میخواهم مطالعه کنم این صدای ناخوشایند، مثل خوره به
در ابتدای راه نوشتن، وقتی مطلبی مینوشتم، به این فکر میکردم که سریع آن را منتشر کنم و بعد چند نفری بیایند و ان را بخوانند و بهبه و چهچه راه بیندازند. اما این روزها چیزی در ذهنم مدام وول
این سومین بار است که با چالش نوشتن مستمر در وبلاگ همراه میشوم و سومین بار است که این چالش را به اتمام میرسانم. به مناسبت به اتمام رساندن این چالش تصمیم گرفتم که روزهایم را کمی متفاوتتر از قبل
ذهن طبیعی گیاه در میانهی زمستان به یاد تابستان گذشته نیست بلکه متوجه بهاری است که از راه میرسد. “جبران خلیل جبران” زمستان برای گیاه به مثابه سختیها و دشواریهایی است که انسان تحمل میکند. بیشتر افراد برای رهایی از
صبح زود کتاب “نمیتوانی به من آسیب بزنی” را میخواندم. جملهای در کتاب بود که توجهم را جلب کرد. شما در خطر چنان زندگی راحت و بیدردسری هستید که در آخر، بدون اینکه از ظرفیتهای واقعیتان خبر داشته باشید، از