چاقوی دسته زرد زنجان
وقتی از کنار آشپزخانه رد میشدم، این جمله را شنیدم. «او یقیناً زنش را خواهد کشت و با دختر ثروتمندی
وقتی از کنار آشپزخانه رد میشدم، این جمله را شنیدم. «او یقیناً زنش را خواهد کشت و با دختر ثروتمندی
بدون اینکه بداند حرفهایش چه تاثیری دارد، پای نوشتههای آن یکی نوشت اینجا مرغزار نیست که صدای جویبارش هوش از
نزدیک میدان راهآهن جای دید و بازدید ما با دخترها بود. دخترهایی که با آنها قرار میگذاشتیم، دو دختر شهرستانی
عزیزکم جلوی پنجرهی اتاقم روی لبه سیاه شیروانی که آب باران در گودال آن جمع شده دو گنجشک نشستهاند. یکی
تمام فضای خانه آکنده از عطر قرمه سبزی شده بود. معبر گفت: «درایت به خرج دادین که برای همسرتان قرمهسبزی
رستوران اکثر اوقات خالی بود. کمتر از یک ماه میشد که رستوران کوچکمان را راه انداخته بودیم. رستوان یک فضای