لیلا علی قلی زاده

چنار زمستانی

پدرم هفته‌ای یک‌بار جسمش را در انباری زیرزمین حبس می‌کرد. یک شبانه‌روز تمام. معلوم نبود در آن دخمه چه می‌گذرد.

ادامه مطلب »

حاجی مراد

  حاجی مراد تازه پارچ را پر یخ کرده بود و روی سکوی کنار بقالی‌اش منتظر مانده بود تا آب

ادامه مطلب »

عشق در راه‌آهن

نزدیک میدان راه‌آهن جای دید و بازدید ما با دخترها بود. دخترهایی که با آن‌ها قرار می‌گذاشتیم، دو دختر شهرستانی

ادامه مطلب »

عشق دو گنجشک

عزیزکم جلوی پنجره‌ی اتاقم روی لبه سیاه شیروانی که آب باران در گودال آن جمع شده دو گنجشک نشسته‌اند. یکی

ادامه مطلب »