یک مهمانی زنانه با حضور صاحبخانه
خانهی جدید بزرگ و دلباز بود. مادر میخواست خانه را به همه نشان بدهد. در این بیست سال مستاجری
خانهی جدید بزرگ و دلباز بود. مادر میخواست خانه را به همه نشان بدهد. در این بیست سال مستاجری
هیچ چیز سرجایش بند نبود. همهچیز مغشوش و درهم و برهم و در حالهای از ابهام بود. مادر بیحوصله کنار
نگرانیاش را از اوضاع مملکت پنهان کرده بود و به خیالش زن و بچهاش متوجه نبودند که چه رنجی
سوء تفاهم در پایهای از ابهام با صدای محمد همگی به طویله رفتیم. آخورها باز بودند. مادر با بهت به
ملوانی سیاه با بالاتنهای برهنه زیر آفتاب سوزان دریا، روی عرشهی کشتی ایستاده و به دوردستها خیره شده بود. چند
ساعت شش و ده دقیقهی عصر روز شنبه از خواب پرید. خواب مراد را دیده بود. صوتِ قرآن از