زادروز حضرت اشرف
پنج شنبه ۱۷ قوس ۱۴۰۱، از صبح الطلوع در تدارکات مراسم زادروز حضرت اشرف بودیم. بیشتر بخوانید
پنج شنبه ۱۷ قوس ۱۴۰۱، از صبح الطلوع در تدارکات مراسم زادروز حضرت اشرف بودیم. بیشتر بخوانید
مغرور هستی درست؛ اما این غرورت به درد من نمیخورد. من این غرور تو را دوست ندارم. راستش را بخواهی من از همه آدمهای مغرور بیزارم. آدمهای مغرور طوری راه میروند و به اطراف نگاه میکنند که دل مرا خالی میکنند. بیشتر بخوانید
یکی از دوستان در کارگاه قجر نویسی اذعان داشتند که کلمات تازه قدرت جادویی دارند که میتوانند روی سبک نوشتاری ما هم تاثیر بگذارند. بیشتر بخوانید
یکی از تمرینهایی که میتواند برای نویسنده مفید باشد، به کارگیری کلماتی است که کمتر در دایره واژگان او استفاده میشود. بیشتر بخوانید
لازمه نویسنده شدن، نوشتن و تمرین مداوم است؛ اما چه باید بنویسیم؟ کسانی که از روی تفنن مینویسند، معمولاً به این پرسش برنمیخورند. گاهی چشمه ذوق و قریحهشان، جوشان میشود و آنها آبی از این چشمه نثار دل خود میکنند؛ اما زمانی که دائم در حال نوشتن هستیم، بایستی دایره واژگان خود را بالا ببریم که از ملال نوشتن با کلمات تکراری دوری کنیم. یکی از تمرینهایی که میتوان با آن دایره واژگان را بالا برد، دوستی با افعال است. هر بار یک فعل را که کمتر به کار میبردیم، برگزینیم و سعی کنیم که متنی در حد چند خط یا یک بند با فعل مذکور بنویسیم. بیشتر بخوانید
در کلاس درس استاد، تلمذ میکردیم که به تمرینی رسیدیم در باب قانونهای هچل هفت خودمان و هر کسی نامی برای قانونش گذاشت و قرار شد که برود و چند سطری در باب این قانون تازه بنویسد. ایضاً ما هم که در روزنامه شنبه، مطلبی به کنایه راجع به شخص خودمان خوانده بودیم و کم مانده بود که دفاعیهای در باب این مطلب و نویسنده کینه جویش بنویسیم، کمی درایت به خرج دادیم و یک هفته دندان به جگر گذاشتیم تا اینکه فهمیدیم میتوانیم قانونی بنویسیم در همین باب دندان به جگر گذاشتن و بی التفاتی به هر نقل قولی. بیشتر بخوانید
تمرین کلمه برداری
با خود عهد بسته بودم تا وقت مقرر، تا همان روز موعود به سراغش نروم؛ اما دل از قوانین عقل پیروی نمیکند. گاه و بیگاه به سراغ وعدهگاه میرود. بیشتر بخوانید
عصر عاشقی بود. عصر جدایی بود. عصر دوست داشتن بود. عصر بیزاری بود. عصر آرامش بود. عصر بیقراری بود. عصر دلتنگی بود. عصر بیحسی بود. زمانهی شادی بود. زمانهی غم بود. دوره محبت بود. دوره نفرت بود. زمانه تمرکز بود. زمانه حواسپرتی بود. چه دوره عجیبی بود. هیچچیزی سر جایش نبود. بیشتر بخوانید
دخترک شیطان و بازیگوش بود. این را از چهره و وجناتش میتوانستی حدس بزنی. روی گونههایش ککومکهای درشتی بود. از بس زیر آفتاب مانده بود، پوست سفیدش تیره شده بود. موهای خرمایی و لختش از زیر روسری بهصورت مربع شکلش هجوم آورده بود. بیشتر بخوانید
نوشتن با استفاده از واژگان با حرف الف
آبدزدک عاشق آببازی با آب دریاچه بود؛ اما آن روز صبح، موضوعی آرامش ذهنش را ربوده بود.
آرامآرام پروازکنان آمد و روی آلاله نشست.
آغوش گرم آلاله آسایش ازدسترفتهاش را بهآسانی به او بازگرداند.
از آنسوی آبگیر، آوای مرغ آمین شنیده میشد. آبدزدک آلامش را در آمال مرغ آمین و آغوش آلاله فراموش کرد.