تازهترین نوشتههایم را اینجا بخوانید
یک مهمانی زنانه با حضور صاحبخانه
خانهی جدید بزرگ و دلباز بود. مادر میخواست خانه را به همه نشان بدهد. در این بیست سال مستاجری تا حالا اینطور خانهای نصیبش
لیلا علی قلی زاده
تیر ۱۹, ۱۴۰۴
بدون دیدگاه
این داستان پایان ندارد
فریاد زد: «آخ.» پشت میز نشسته بودم و به پایان داستانم فکر میکردم. سرم را از پشت پیشخوان آشپزخانه بالا بردم و به او نگاه
لیلا علی قلی زاده
تیر ۱۳, ۱۴۰۴
بدون دیدگاه
آخرین تصویر من از خانهی مادری
هیچ چیز سرجایش بند نبود. همهچیز مغشوش و درهم و برهم و در حالهای از ابهام بود. مادر بیحوصله کنار کپهای از لباسهای نَشُسته روی
لیلا علی قلی زاده
تیر ۱۲, ۱۴۰۴
بدون دیدگاه
یک پایان خوب
نگرانیاش را از اوضاع مملکت پنهان کرده بود و به خیالش زن و بچهاش متوجه نبودند که چه رنجی میکشد. هر روز کمحرفتر و
لیلا علی قلی زاده
تیر ۳, ۱۴۰۴
بدون دیدگاه
سوء تفاهم در پایهای از ابهام
سوء تفاهم در پایهای از ابهام با صدای محمد همگی به طویله رفتیم. آخورها باز بودند. مادر با بهت به جای خالی گاوها نگاه میکرد
لیلا علی قلی زاده
تیر ۳, ۱۴۰۴
بدون دیدگاه
وانمود میکنیم که …
امروز روز چهارم است. روز چهارمی است که وانمود میکنم اتفاقی نیفتاده و تلاش میکنم که طبق روال سابق به زندگیام ادامه دهم. امروز روز
لیلا علی قلی زاده
خرداد ۲۶, ۱۴۰۴
بدون دیدگاه
آخرین دیدگاهها