لیلا علی قلی زاده

تمرین نوشتن با تماشای انیمیشن

اگر به تماشای فیلم و انیمیشن علاقه‌مند باشید، می‌توانید از یک تفریح هم برای نوشتن بهره بگیرید. وقتی تازه به نوشتن روی آورده بودم، خودم را ظالمانه و عامدانه از تماشای تلویزیون محروم می‌کردم. این محرومیت چندان برایم مفید نبود. برای همین تصمیم گرفتم که با برنامه‌ریزی گاهی هم به تماشای انیمیشن‌های مورد علاقه‌ام بنشینم. یکی از این انیمیشن‌ها، انیمیشن فیل جادویی بود.

یکی از تمرین‌هایی که با تماشای انیمیشن به ذهنم رسید، نوشتن درباره‌ی شخصیت‌های مورد علاقه‌ام در انیمیشن بود. می‌توانستم برشی از زندگی شخصیت را به تصویر بکشم یا اینکه درباره‌ی افکار، عقاید و آرزوهایش بنویسم.

در همه‌ی ماجراها، ما قصه‌ی قهرمان اصلی را می‌دانیم؛ اما درباره‌ی پیشینه و گذشته‌ی شخصیت‌های فرعی در داستان، غالبن چیزی نمی‌دانیم. نوشتن درباره‌ی گذشته‌ی شخصیت‌های فرعی می‌تواند تمرینی مفید برای شخصیت‌پردازی باشد. هرچه با جزئیات بیشتری این تمرین را انجام دهیم، مهارت‌مان در نوشتن و شخصیت‌پردازی بیشتر می‌شود.

 

شخصیت لئون

نداشتن بچه مسئله‌ی مهمی است ولی نه آنقدر مهم که زندگی را برایمان مختل کند. در این دنیا افراد زیادی هستند که از نعمت وجود بچه، بی‌بهره‌اند و به هیچ‌وجه خللی در زندگی‌شان ایجاد نمی‌شود.

چیزی که اهمیت دارد، این است که من، کار خوب، همسر دوست داشتنی و همسایه‌های دلپذیری دارم و مهم‌تر از آن، نگاه خوشبینانه‌ای به جهان و مافیهای آن دارم و چه خوشبختی بالاتر از این که نگاه امیدواری داشته باشی. نا‌امیدی رنج عظیمی است.

انسان نا‌امید هیچ‌گاه طعم خوشبختی را نخواهد چشید.

معتقد هستم که خوبی در یک چرخه حرکت می‌کند و اگر از نقطه‌ای که من ایستاده‌ام حرکت کند، بعد از طی‌کردن چرخه‌ی خودش، دوباره به این نقطه، یعنی من باز می‌گردد. پس با تمام وجود، سعی در ایجاد چرخه‌های خوبی دارم.

همسایه‌ی طبقه‌ی بالای ما زوجی متشکل از یک کهنه سرباز و یک پسرجوان هستند. با وجودی که کهنه سرباز با عقایدش، گاهی اسباب مزاحمت می‌شود؛ اما به پسرک علاقه‌ای عجیب دارم. گاهی فکر می‌کنم اگر خداوندگار به ما فرزندی داده بود، باید هم سن و سال او می‌بود. هر وقت به پسرک نگاه می‌کنم، سرشار از امید می‌شوم. در چشمانش درخششی عجیب است. با آنکه کهنه سرباز به او گفته است که خواهرش در هنگام تولد مرده است؛ اما این حرف را باور نمی‌کند و همیشه به دنبال اوست، همین مسئله مرا جذب او می‌کند. من هم امیدوارم که روزی خداوند کودکی به من عطا کند. اگر پیتر بتواند خواهرش را بیابد، من هم یقینن به آرزویم می‌رسم. همسرم دید متفاوتی دارد. او از اینکه به آرزویمان برسیم، نا‌امید شده است.

 

دیشب موقع شام، دوباره کهنه سرباز او را مجبور به رژه رفتن در طول اتاق کرده بود. اتاق‌ها سقف نازکی دارند. هر بار که او در طول اتاق رژه می‌رود، خرده‌های گچ از سقف اتاق پایین می‌ریزد. این مسئله برایم اهمیت چندانی ندارد؛ اما طبیعی است که دلم نخواهد شامم با خرده گچ‌ها تزئین شود و طعم گچ بگیرد. به او می‌گویم که ما وقت شام رژه نمی‌رویم و او از پیشگو و قصه‌ی فیل می‌گوید. از امیدش به یافتن خواهرش با دنبال کردن فیل.

ما در شهرمان فیل نداریم و فیل مرا به یاد خاطراتم در آفریقا می‌اندازد. وقتی سوار بر فیل به این‌طرف و آن‌طرف می‌رفتم، هیچ کسی به ذهنش خطور نمی‌کرد که روزی من به عنوان سربازی ارشد به شاه کشوری دیگر خدمت کنم ولی من رویاهای بزرگی داشتم؛ من پسرکی بودم که عاشق فیل‌ها بودم. پادشاه ماجراجویی به سرزمین ما آمده بود و در این ماجراجویی، جانش به خطر افتاده بود. هیچ کدام از همراهانش قادر نبودند که جانش را نجات دهند؛ اما دست تقدیر من و فیل را سر راهش قرار داد و ما او را از آن مهلکه نجات دادیم. همان موقع بود که پسرکی یتیم، مورد توجه پادشاهی قرار گرفت و سرنوشتش عوض شد.

حضور فیل در شهر ما عجیب بود. همانطور که حضور پادشاهی سفید در سرزمین ما عجیب و نامحتمل بود؛ اما آن اتفاق افتاد؛ بنابراین اگر پیتر به دنبال فیل است، پس آن را خواهد یافت. من ایمان دارم و به او می‌گویم که چیز عجیبی نیست و او به زودی فیل را خواهد دید. در واقع با این‌کار می‌خواهم امید او را تقویت کنم تا امید خودم از بین نرود. او باید خواهرش را بیابد.

نوشته شده توسط لیلا علی‌قلی‌زاده

لیلا علی قلی زاده

یک پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.