لیلا علی قلی زاده

دیالوگ نویسی براساس دیالوگی از یک فیلم

+ “من با خوندن چندتا کتاب لامصب نمی‌تونم درباره‌ی تو بفهمم و بشناسمت. تا زمانی که خودت نخوای درباره‌ی افکارت و اینکه چه کسی هستی حرف بزنی من هیچی نمی‌تونم بفهمم ازت. و من استقبال می‌کنم از این قضیه، از اینکه سفره‌ی دلت رو بازکنی و حرف بزنی. ولی تو دلت نمی‌خواد همچی کاری کنی مگه نه رفیق؟ چون وحشت داری که ممکنه چه چیزایی بگی.”*

  • حتی اگر هم چیزی بگم بازم نمی‌تونی چیزی درمورد من بفهمی. می‌دونی که آدم‌ها می‌تونن مثل آفتاب‌پرست مدام رنگ عوض کنن.

+ بله. می‌دونم که ممکنه دیروزت با امروزت فرق داشته باشه و دقیقن به همین ‌خاطر هست که می‌خوام بدونم الان چی تو کله‌ات می‌گذره. اون کتاب‌ها رو که الان ننوشتی. مربوط به گذشته است؟

  • چه اهمیتی داره. می‌بینی که فعلن قصد ندارم چیزی منتشر کنم. این یعنی اینکه چیزایی که الان تو سرمه به هیچ کسی ربط نداره و این شامل حال تو هم می‌شه.

+ تو نمی‌تونی من رو با بقیه یکی کنی. ناسلامتی قراره من و تو با هم یک عمر زندگی کنیم.

  • این قضیه هم مال دیروز بود. امروز نظرم درباره‌ی زندگی با تو تغییر کرده.

+ تو یه آشغال عوضی هستی که همه رو به بازی می‌گیری.

  • هیچ اهمیتی نداره که من چه جوری باشم. تو میتونی هر جور دوست داری درباره‌ی من فکر کنی. حتی اگه دلت بخواد میتونی با یه آشغال عوضی زندگی کنی. ولی باید بزاری اون آشغال همون‌جوری که هست به زیستش ادامه بده و تو سعی نکنی ازش جور دیگه‌ای استفاده کنی یا تغییرش بدی.

+ من دیگه یک لحظه هم نمی‌تونم با تو ادامه بدم. تو با اون عقاید مسخره‌ات برین به درک.

زن با عصبانیت از در خارج می‌شود. در محکم بسته می‌شود و مرد نفسی عمیق از سر آسودگی می‌کشد و به سراغ نوشتن برمی‌گردد.

*دیالوگی از فیلم سینمایی “ویل هانتینگ نابغه”

لیلا علی قلی زاده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.