لیلا علی قلی زاده

کاتالیزورهای نوشتن

برای رهایی از فکر و خیالی که مثل خوره به جانم افتاده است، خودم را با آشپزی سرگرم می‌کنم. آشپزی و ظرف شستن درست مانند کاتالیزوری عمل می‌کند که میل مرا به نوشتن فعال می‌کند. در فاصله میان سرخ کردن بادمجان‌ها به وبلاگ دوستی سر می‌زنم، چون پست جدیدی نگذاشته است، به سراغ نوشتن می‌آیم. صدای جلز و ولز بادمجان‌ها در ماهیتابه بلند می‌شود. بالفور از پشت مقر فرماندهی‌ام بلند می‌شوم و به لشگر کلمات می‌گویم که منتظرم باشند تا برگردم. بادمجان‌ها را پشت‌و رو می‌کنم.

از خودشناسی جسمانی تا خودشناسی روحانی

مدت مدیدی بود که زنجیره غذایی خودم و بالطبع خانواده را محدود کرده بودم که گزندی از غذاها به من نرسد. دیروز که به خاطر دخترکم غذای مورد علاقه‌اش را درست‌کردم، نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و به جای وعده ساده و سبکم کمی از آن غذای ناسازگار با طبعم را خوردم و احساس کردم دوباره ضعیف و ناتوان شده‌ام. شب سختی را گذراندم. خوابی که همیشه راحت به سراغم می‌آمد حالا با من قهر کرده بود.

شب از شدت بی‌خوابی با ربات چت‌جی‌بی‌تی چت می‌کردم و از او پرسیدم چطور می‌توانم مفید باشم؟ چطور می‌توانم اهدافم را با جدیت بیشتری دنبال کنم؟ چطور می‌توانم ترس‌هایم را کنار بگذارم و در جامعه حضوری معنادار داشته باشم و هزاران سوال دیگر که تنها از یک انسان خواب زده برمی‌آمد. سوال اصلی را از او نپرسیدم. به محض پرسیدن سوال اصلی ربات به حال خاموشی رفت و دیگر جوابم را نداد.

هوش مصنوعی هم کم می‌آورد دربرابر سوال‌هایی که جوابش را خود انسان هم نمی‌داند. تمام سوال‌هایی را جواب داد که جوابش را هزاران بار در کتاب‌ها خوانده بودم؛ اما به سوالی که جوابش را هیچ کسی نمی‌داند چطور می‌تواند پاسخ دهد؟

امروز هم قرار است به جنگ دیگری بروم.

عطر سیر، بادمجان و در نهایت کشک بادمجان هرچقدر هم که شورانگیز و مست کننده باشد، دیگر وسوسه‌ام نخواهد کرد و در برابر وسوسه‌ها تاب خواهم آورد.

جسمی که خوب کار نکند، کارکرد روح را مختل می‌کند. اول صبح که مجبور بودم به خاطر کار اداری زود از خانه خارج بشوم، به قدری بی‌حوصله بودم که نتوانستم حتی یک خط هم از کتابم بخوانم. بعد که به خانه برگشتم، اضطراب هم به این بی‌حوصلگی اضافه شده بود. چند دقیقه مراقبه، کمی آرامم کرد؛ اما در نهایت به خاطر کم‌خوابی دیشب دوباره سیل افکار مزاحم آمد و مرا در خود غرق کرد.

نه می‌توانستم بنویسم و نه بخوانم. نوشتن و خواندن هر دو کاری روحانی است. وقتی عملکرد روح ناقص باشد، هیچ‌کدام میسر نخواهد شد. پس به ناچار خودم را با آشپزی سرگرم کردم و آشپزی شد همان کاتالیزوی که به دنبالش بودم. قبل‌ترها در لحظاتی که غمگین می‌شدم و کلمات نافرمانی می‌کردند خودم را با شستن ظرف‌ها مشغول می‌کردم. از وقتی وسواس خالی بودن سینک ظرفشویی را گرفته‌ام یک ظرف هم نیست که کاتالیزور نوشتن بشود. پس می‌روم سراغ غذا پختن و تمیزکاری و همینطور که کار می‌کنم کلمات آرام آرام جلویم سان می‌روند و بعد آماده می‌شوند برای حمله.

حالا افکار مزاحم پر‌کشیده‌اند و دوباره سرمستانه به کارهایی که دوست دارم  می‌پردازم.

کاتالیزور شما برای نوشتن چیست؟

نوشته شده توسط لیلا علی‌قلی‌زاده

لیلا علی قلی زاده

6 پاسخ

  1. چقدر خوب، خیلی خوب درکت می‌کنم. منم وقتی به کارهای خونه مشغول میشم و به گفتگوی درونی رو میارم سوژه‌ای برای نوشتن پیدا میشه. آشپزی هم سوژه خوبی برای نوشتن به من میده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.