لیلا علی قلی زاده

اندیشه وسواس گون

اندیشه‌ای وسواس‌گون به سراغم آمد

در یک صبح زود بی‌خبر آمد

دریای اندیشه عمیق بود

شنا کردن در دریا را نمی‌دانستم

بی‌جهت دست‌و‌پا می‌زدم

مرا غرق می‌کرد

قایقی از دور آمد

قایق‌ران گفت آرام باش فکرت را رها کن سنگینی فکر تو را غرق می‌کند

می‌ترسیدم آن را رها کنم

دو دستی به آن اندیشه بیمار چسبیده بودم

قایقران گفت برای لحظه‌ای رهایش کن تا نجاتت دهم

آرام شدم. اندیشه پر کشید؛ اما دوباره اندیشه‌ای دیگر مرا با خود برد

نجاتی در کار نبود

من غرق شده بودم

تنهای تنها و هیچ قایقی در دریای اندیشه‌ام نبود

لیلا علی قلی زاده

3 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.