لیلا علی قلی زاده

منی که به آن اهمیت می‌دهیم.

چرا دائم به دنبال اثبات خودمان به جهانیان هستیم؟ چرا از من وجودی‌مان بیزار هستیم و می‌خواهیم منی بهتر را به دیگران نشان بدهیم؟ چرا برای فرار از منی که می‌شناسیم، مدام به دنبال جلب رضایت اطرافیان هستیم؟

در سفری که داشتم، چون کسی نبود که بخواهم خودم را به او اثبات کنم، آزاد و رها بودم. توجهی به لباس پوشیدنم نداشتم. البته نه اینکه نامرتب باشم و لباسم کثیف باشد، ولی دیگر آن وسواسی که همیشه برخی از اطرافیان به من منتقل می‌کنند، در وجودم نبود. به این فکر می‌کردم که اگر آشنایی اینجا بود، باید چندین دست لباس با خودم می‌آوردم و دائم به این توجه می‌کردم که آیا لباس‌هایم با هم هماهنگی دارد؟ اگر آشنایی اینجا بود، دائم باید خودم را در آینه می‌نگریستم که در ظاهرم نقص و ایرادی نباشد؛ ولی در سفر تنها بودم و این تنهایی به من اجازه داد که خود خودم باشم؛ فردی راحت و رها که به قضاوت غریبه‌ها اهمیتی نمی‌دهد. آرزو دارم که این رهایی به حدی برسد که نظرات آشنایان هم اهمیتی نداشته باشد.

در گذشته اغلب فکر می‌کردم که باید به دنبال رضایت دیگران باشم تا در جمع جایی داشته باشم. احساس می‌کردم که عدم توجه به نظرات دیگران، مرا از جمع دور کرده و به فردی منزوی تبدیل می‌کند.

این روزها سرگرم خواندن کتاب «وقتی نیچه‌ گریست» هستم. دکتر برویر برای درمان نیچه با او معامله‌ای می‌کند. او طبیب جسم نیچه می‌شود و نیچه طبیب روح او. هر دو مشکلاتی دارند. برویر از فاش کردن مشکلات روحی‌اش ابایی ندارد، ولی نیچه برای اثبات برتری خودش، مدام مشکلاتش را انکار می‌کند. نمی‌خواهد قبول کند که روح او هم ضعف‌هایی دارد. به نظرم نیچه مدام در پی اثبات خودش به دیگران است و برای همین منزوی است. می‌خواهد خودش را برتر از دیگران نشان بدهد، ولی اگر به نقص‌های روح خود اعتراف کند، محبوبیت بیشتری می‌یابد.

نیچه در زمان خودش درک نشده بود؛ ولی حالا کتاب‌هایش در تمام کتاب‌فروشی‌ها پیدا می‌شود. همین چند روز پیش بود که نامه‌ها نیچه را برای یک دوست خریدم.

دیروز در میهمانی، خود خودم بودم. با آنکه زهرا گفته بود که تولد است؛ ولی با پوششی ظاهر شدم که در آن احساس راحتی و امنیت می‌کردم. مدام عکس و فیلم بود که گرفته می‌شد و من دیگر به دنبال فرار کردن از لنز دوربین نبودم. اینکه خودت را بشناسی و نخواهی برای رضایت دیگران هر کاری را بکنی، به تو احساس رضایت درونی می‌دهد و این رضایت درونی تبدیل به لبخندی زیبا می‌شود. لبخندی که می‌تواند باعث خشنودی خودت و اطرافیانت شود. زمان‌هایی که برای کسب رضایت دیگران من وجودی خودم را فراموش می‌کنم، از درون پر از خشم هستم و این خشم ناخودآگاه روی صورتم نشان داده می‌شود. چهره‌ای پر از خشم و غم، دیگران را می‌ترساند و انسان را به موجودی منزوی تبدیل می‌کند. دوستانم دکتر و مهندس بودند و درآمد همه بالا بود، ولی من نویسنده و نقاش بودم. هرچند درآمدم در برابر درآمد آن‌ها پایین بود، ولی از کارم احساس رضایت داشتم؛ رضایتی درونی.

پدر همیشه به دنبال کم اهمیت شمردن من است. مدت‌ها بود که دلم می‌خواست، پدر به من توجه کند، مدام به دنبال اثبات خودم به پدرم بودم. حالا از این کار دست برداشته‌ام، دیگر برایم اهمیتی ندارد. پدر هیچ وقت از من راضی نمی‌شود. معیار او برای راضی شدن، درآمدهای بالا و حرافی درمورد روش‌های پول درآوردن است. حتی روسی خواندن من را مسخره می‌کند؛ ولی من از این‌کار لذت می‌برم و دیگر برایم اهمیتی ندارد که پدر خوشش بیاید یا نه. من بیشتر از هرکسی به روح خودم مدیون هستم.

 

لیلا علی قلی زاده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.