ماجرای خانم جینگ و آقای دینگ و بچهی ما
خانم جینگ و آقای دینگ از یک دههی پیش همسایهی ما بودند و هنوز هم همسایهی ما هستند.
به علت تورم و گرانی مسکن هیچکدام نتوانستهایم از این چهاردیواریهای کوچک با دیوارهای نازکش دست بکشیم. خانم جینگ باید ونگ و وونگ بچهی ما را تحمل کند و ما هم باید ادا و اطوارهای زن و شوهری آنها را که هیچ وقتِ خدا تمام نمیشود.
از وقتی همسایهی خانم جینگ و آقای دینگ شدیم، صدای جیرینگ و جیرینگ ظرفهای شکسته از پشت دیوارهای نازک به گوش ما میرسید. بعد کار بالا میگرفت. جیغ و هوار خانم بلند میشد و آقای دینگ هم صدایش را در سرش میانداخت و میگفت: «به مولا که مرد نیستم، اگه فردا راهی خونهی بابات نکنمت.»
آن اوایل ما فکر میکردیم با رفتن خانم جینگ به خانهی پدرش، رنگ آرامش را خواهیم دید؛ اما زهی خیال باطل. خانم جینگ صبح روز بعد شال و کلاه میکرد و با آقای دینگ به بازار میرفت تا ظرف و ظروفی که شکسته است، با نمونهی بهترش جایگزین کند.
یک بار که داشتم این قصهی بازار رفتن جینگانه و دینگانه را برای همسرم تعریف میکردم که شاید او هم التفاتی به من بکند، بچهی ونگونگوی ما برای چند دقیقهای صدایش در نطفه خفه شد و به آشپزخانه رفت. یک لیوان دم دستی برداشت و تالاپی انداخت روی کف آشپزخانه که فرش نداشت.
لیوان به هزار تکه تبدیل شد و بچه از ترسش طبق معمول شروع کرد به ونگونگ کردن. اولین کاری که هر پدر و مادر عاقلی انجام میدهند این است که بچه را از محیطِ خطر دور کنند. پدر پرید و در یک حرکت متحیرالعقول بچه را از میان سیل ویرانگر شیشهها دور کرد و من هم فوری جارو برقی را آوردم و بقایای ریزریز شدهی لیوان را از روی کف آشپزخانه جمع کردم.
کارمان که تمام شد و اشک بچه هم خشک شد، شروع به توبیخ بچه کردیم.
بچه با همان زبان الکنش گفت: «حالا بابا برِ مامان ظرف بخره.» و بعد دهانش را به خنده باز کرد. جای سه دندان در دهانش خالی بود.
همسرم گفت: «صد دفعه گفتم جلوی بچه هر حرفی رو نزن. ما که پولمون از پارو بالا نرفته. ما اگه پول داشتیم توی این ده سال یه تیکه فرش برای اون آشپزخونهی فکسنی میگرفتیم.»
من با چشمانی نادم، سرم را به زیر انداختم و گفتم: «بله حق با شماست.»
همان موقع بود که باز هم صدای دینگ دینگ ظرف و ظروفی که به هم میخورد از از دیوار مشترک با همسایه شنیده شد و بچه گفت: «همسایه پولش پالو داله.»
و ما خندیدیم.
4 پاسخ
آخی بالاخره تونستم یه سر بیام پیشت😍 وای لیلا نمیدونم اصلا صبحم چجوری شب میشه؟! انقدر دلم تنگیده بود برای این خونه سبز💚
خیلی خوب بود.😅👏 واژه «الکن» برام ناآشنا بود.
و امروز من هم توی پستم از فکستنی استفاده کردم، اینکه اینجا به شکل« فکسنی» دیدم، بازم واسم ناآشنا بود که توی واژه یاب سرچ زدم و دیدم شما املای صحیحش رو نوشتی و من اشتباه.
الانه میرم درستش میکنم واسه خودمو. مرسی از تقلب😎😘
سپیده دیشب موقع خواب داشتم به تو فکر میکردم که با مدرسه رفتن پسرت کارت هزاربرابر بیشتر شده. منم فکر میکردم هستی هرچی بزرگتر بشه کارم کمتر میشه و بیشتر میتونم بنویسم؛ اما دیدم نه اگه به حال خودش واگذارش کنم میخواد از کاراش در بره. برای همین کلاسهای خودم رو کنسل کردم و بیشتر وقتم رو به او اختصاص دادم.
الکن هم به معنای بریده و ناقص هست. کلمات رو مفهوم ادا نکردن
عالیییی بود لیلون عالی
لذت بردم
چقدر خلاقانه، زیبا، روان و طنازانه بود این متن
جینگانه دینگانه😁👌
دمت گرم دختر 👏❤️
به به زهرا خانوم. این جا رو به قدوم مبارکتون منور کردین. میگم از صبح چه نوری میاد نه نور قدمهای شماست.
خوشحالم که دوسش داشتی